با سلام وخدا قوت به همه این زحمت کشان روستا.....قاسم جان این تصاویر کنار روایاتت از خرمن کوبی و اینا فشنگ بود....ولی انصافا دوستان این خوردن دونگه و هندونه آخر خرمنکوبی به تمام خستگی هاش و ینه خوردناش و خوشه وسفال تو همه جای آدم رفتناش می ارزید.....
سلام علیکم......مدیر محترم سایت از پاسخ به مطالب کوتاهی میکنید ها ......میثم خان زیر کامنتها یه مختصری جواب میداد حداقل بدونی که میدونه.......یه پیشنهاد دارم برا عکس های قدیمی ....بچه های مرحوم حسین آقا طهماسبی..(حسین محترم) اینو توپرانتز گفتم چون هر وقت به خود مرحومش میگفتم گل از گلش می شکفت ....عکسهای قدیمی جالبی دارند من تو آلبومشون دیدم ......مطمئنم که در اختیار میگذارن....متشکرم...
آقا این قبول نیست این خرمن یکی دو ساعته با باد موافق که نشد. عکس داری از خرمنای صبح تا شبی بذار. مرحوم حسینعلی آقابابایی کاه پس میریخت واقعا تمام وجودش غرق در ینه بود. همین آقا مهدی که عکسا رو گذاشته کم سن تر که بود خودش و در معرض ینه قرار میداد تا مادر بزرگش کلی قربون صدقش بره! کلی کلاس داشت ولی واقعا زجر آور بود. تو گرمای سوزان کار شدید ینه. واقعا هندونه و شامی و ارده شیره نبود مردم چیکار میکردن اونم با حموم کوچیکه که هیچوقت آب نداشت!
آشنا جان من سایت ثبت احوالو هم سرچ کردم شما اسم منتخبتون تقلبی تره اگه فضولیت گل کرده بگو ....اگه ار ادب خارج بشی .....من کدخداشم ......کتاب ادبیاتتو یه مرور بکن ......غلط زیاد داری تجدید نشی ......تک ماده نداریم.....
بزرگترین اقیانوس آرام است......ارام باش تا بزرگترین اقیانوس باشی .....بزرگ و با صلابت... داداش گلم .....آشنا.... یادته دکون قاسم فلاح کجا بود؟؟؟؟؟دم مسجد......بعدش شد دکون احمد ..... کیک و نوشابه هاش معرکه بود .....هرچی دیگه بهترین کیک ونوشابه ها رو خوردیم اون مزه رو نداشت...که نداشت.....تو شرکتم که الان اکبراقا مسئولشه حاج جواد بود....پفک نمکی هاش معرکه بود دونه ای یه تومن ....دوستان عزیزم اون دوران کاش بخونن این مطلب روکلی خاطره زنده میشه....ده تا میخریدیم ده تومن....جای همه خالی......دیگه مزه اون پفک ها رم نچشیدیم......
قاسم جان اره ......زیر سوروینه بعد از اینکه میرفتیم توسل آب تنی اون همه خره و گل رو تنمون مینشست تازه برا اینکه تمیز بشیم میرفتیم زیر سوروینه .....آره داداش تازه این مال سل دیاب و چقونی بود.....وقتی هم میرفتیم تو سل بارکجی بعدشم رو کوسرخه دراز میکشیدیم که خشک بشیم.....تا مینی بوس قاسم میومد و بابامون از شیشه ماشین دادمیزد ای جونیم مرگ شده ها......مام نصفه و نیمه لباس پوشیده و نپوشیده تا ماشین برسه پشت کناره ما از زیر دوزول رسیده بودیم خونه....که بگیم اونی که بارکجی دیدی ما نبودیم......کتک هم گاه گاه بود.....دست باباهامونو میبوسیم هزارتا..........