گفتم که هجر رویت از من ربوده طاقت،گفتا که تازه گردد دیدار در قیامت گفتم که صبرم از کف برده جمال رویت،گفتا که در ره عشق دردست و هم ملامت گفتم که ای عزیزم ، جانم به لب رسیده،گفتا که عشق کافیست ما را همان کفایت گفتم چگونه باید حاصل شود مرادم،گفتا که بندگی کن چون می رسد وصالت گفتم شهید گشتی ما را چه چاره باید،گفتا بسی سعادت باشد در این شهادت گفتم عزیز جانم دل از تنم ربودی،گفتا ببین برایم بنوشته اند سعادت گفتم که زود بودت کردی زمین جدایی،گفتا خدا چنین خواست من می دهم رضایت گفتم که چون تو رفتی بابا دگر بمیرد،گفتا که باب دلبند بودم به تو امانت گفتم که مادر تو در کوچه ها پریشان ،گفتا که صبر و اجرش باشد بر او کفایت گفتم که خواهرانت از هجر تو در افغان،گفتا که زینب آید فردا کند شفاعت گفتم به که سپردی این کودکان معصوم،گفتا به آن خدایی لطفش بود نهایت گفتم از این شهادت باشد تو را چه حاصل،گفتا چه خوش مقامی بهتر از این شهادت گفتم که تلخ باشد هجران و هم جدایی،گفتا دوای تلخ است لیکن بود شفایت گفتم اگر چنین است کو دست و هم سر تو،گفتا صلاح باشد هر چه کند خدایت گفتم ز دوری تو عاصی چه کار باید ،گفتا که در ره دوست جان دادن است لیاقت "محرم فلاح(عاصی)،در رثای فرزند شهیدش حسین فلاح"