تو صف برگه شهادت ایستاده بودم.خیلی شلوغ بود.بعد از ساعاتی نوبتم شد.ناگهان مامور توزیع برگه شهادت
سرش را با ناراحتی پایین انداخت و گفت:شرمنده برادر برگه شهادت تموم شده...
فقط برگه جانبازی برامون مونده،تقدیم کنم؟
با ناراحتی گفتم اشکالی ندارد یه جوری باش سر می کنم...
سالهاست که دارم باش سر می کنم.من سالهاست که با برگه جانبازی روزگاری تلخ را سپری می کنم...
ولی خدا،سوگند به چشم انتظاری مهدی،من هنوز منتظر برگه شهادتم،امضایش کن...
خسته شدم از اینکه همسرم و فرزندانم را سالهاست که با حال مریضم اذیت کردم و می کنم...
خسته شدم،خسته...
گفتم که هجر رویت از من ربوده طاقت،گفتا که تازه گردد دیدار در قیامت گفتم که صبرم از کف برده جمال رویت،گفتا که در ره عشق دردست و هم ملامت گفتم که ای عزیزم ، جانم به لب رسیده،گفتا که عشق کافیست ما را همان کفایت گفتم چگونه باید حاصل شود مرادم،گفتا که بندگی کن چون می رسد وصالت گفتم شهید گشتی ما را چه چاره باید،گفتا بسی سعادت باشد در این شهادت گفتم عزیز جانم دل از تنم ربودی،گفتا ببین برایم بنوشته اند سعادت گفتم که زود بودت کردی زمین جدایی،گفتا خدا چنین خواست من می دهم رضایت گفتم که چون تو رفتی بابا دگر بمیرد،گفتا که باب دلبند بودم به تو امانت گفتم که مادر تو در کوچه ها پریشان ،گفتا که صبر و اجرش باشد بر او کفایت گفتم که خواهرانت از هجر تو در افغان،گفتا که زینب آید فردا کند شفاعت گفتم به که سپردی این کودکان معصوم،گفتا به آن خدایی لطفش بود نهایت گفتم از این شهادت باشد تو را چه حاصل،گفتا چه خوش مقامی بهتر از این شهادت گفتم که تلخ باشد هجران و هم جدایی،گفتا دوای تلخ است لیکن بود شفایت گفتم اگر چنین است کو دست و هم سر تو،گفتا صلاح باشد هر چه کند خدایت گفتم ز دوری تو عاصی چه کار باید ،گفتا که در ره دوست جان دادن است لیاقت "محرم فلاح(عاصی)،در رثای فرزند شهیدش حسین فلاح"
بچه ها باهم بحث میکردند
سر اینکه چقدر سلطان محمد خوارزمشاه ترسو بوده و جلوی دشمن نایستاده و از ایران دفاع کنه،(میدانید که مغول بی رحمانه ایران را مورد تاخت و تاز قرار داد) که اگه سلطان محمد خوارزمشاه دفاع میکرد ایران ویران نمی شد، خیلی از آثار تاریخی از بین نمی رفت، مردم ایران به صد سال عقب برنمی گشتند الان به اروپایی های توسعه یافته برتر بودیم و قدرتشون رو به رخمون نمی کشیدن...
اما اینهارو گفتم که بگم شهیدان خرازی، زین الدین، همت، حسینی، فلاح ،باکری و همرزمان دیگرشان(جانبازان و اسرا)جلوی دشمن مقاومت کردند و پیروز شدند اما چرا برسر زبانهای ما افتاده به ماچه،میخواستن نرن،کسی مجبورشون نکرد،ما اگه نخوایم کسی از ما دفاع کنه باید کیو ببینیم و...
اینان اگه نمی رفتند الان مثل خوارزمشاهیان از آنها در تاریخ یاد میکردیم
اینان به یاد ما بودند، انسانیت حالیشون بود ،آنان چیزی مثل غیرت داشتند که ما نداریم
که الان راحت داریم از جلوی عکسشان عبور میکنیم
یکی از فرانسوی ها میگوید:
ما هر کار برای از بین بردن جوانان ایران انجام دادیم
به جای اینکه روز به روز از تعدادشان کم شود
پیشتر جوشیدن و بر تعدادشان افزوده شد
هرچی هست سر این پارچه های رنگی که روشون یه چیزایی نوشته شده ، بر پیشانی آنهاست
آنان را سحر و جادو کرده است...
ما باید سعی کنیم این پارچه ها رو از پیشانیشان برداریم
آره ما سحرو جادو شدیم و چه افتخاری نصیبمان شده است
تا ابد با همین پارچه ها به مبارزه با شما خواهیم پرداخت
حتی اگر با این جنگ نرمی که به راه انداختید تعدادمان کم شود.
ما بر این آیه از قرآن ایمان داریم:
چه بسا گروه اندک که بر گروهی بسیار به اذن خدا پیروز شدند.
مثل جنگ عراق بر ایران با آن همه سلاح و تجهیزات مدرن در مقابل کشوری که کلاشینکف هم نداشت.در واقع همه ی دنیا با ما جنگیدند و حریف شهیدان و جانبازان و آزاده هامون نشدند...
این فایل صوتی را دانلود کرده گوش کنید از کدام شهید است؟نظر بدهید.