زندگی نامه طلبه شهید شیخ حسن آقاخانی
طلبه شهید شیخ حسن آقاخانی در سحرگاه روز هشتم خرداد سال 1347 هجری شمسی در یک خانواده مذهبی و محّب اهل بیت عصمت و طهارت دیده به جهان گشود. شهید 7 سال اول زندگی خود را بر خلاف دیگر کودکان که به بازی وتفریح مشغول می شوند علاقه داشت که دائماً در مجالس عزاداری و جشن و سرود ائمه شرکت کند و هر جا مجالسی در این زمینه می یافت سراپا گوش می شد. بعد از این دوران شهید وارد مدرسه شد و با جدیّت و علاقه تمام دوران دبستان و راهنمایی را پشت سر گذاشت و در تمام این سالها جزء موفق ترین شاگردان به شمار می رفت. وی در کنار درسش در جلسات قرآن و مسجد حضور می یافت و از اساتیدی همچون امام جماعت مسجد به نحو احسن در جهت کسب معارف استفاده می کرد و به گفته ی اطرافیان ایشان برای یادگیری مطالب زانو در کنار زانوی اساتید می گذاشت. شهید نه تنها خود در کلاسهای مختلف شرکت می کرد بلکه از زمان ورود به مدرسه راهنمایی برای پسرهای هم سن و یا بزرگتر از خودش هم کلاس تدریس قرآن گذاشت و نیز هیئتی را هم با همین افراد تشکیل دادند که این جلسه هیئت هفتگی بود و در آن مجلس تدریس قرآن، احکام و مسائل مورد لزوم افراد توسط خود او و یک شخص روحانی دیگر بیان می شد. طلبه شهید شیخ حسن با اتمام دوران تحصیل راهنمایی پا به دبیرستان گذاشت وی سال اول دبیرستان را در دبیرستان هدف سابق با موفقیت به اتمام رساند و بعد از اتمام شدن امتحانات خرداد سال 1362 قبل از گرفتن نتیجه ی امتحانات به جبهه ی غرب کشور اعزام شد. وی بعد از برگشت از جبهه تصمیم گرفت به حوزه ی علمیه برود. و بدون اینکه به دنبال نتیجه امتحاناتش برود در پاییز همان سال وارد حوزه علمیه حاج آقا مجتهدی در بازار تهران شد. و تا زمان شهادت که حدوداً سه سال طول کشید به تحصیل در این حوزه مشغول بود و از محضر اساتیدی همچون آقای فاطمی نیا و آقای مجتهدی تهرانی استفاده می کرد. و نیز خود در محله جوادیه و در پشت مسجد جامع این منطقه حوزه ای را دایر کرده بود که عده ای از طلّاب در آنجا به تحصیل مشغول بودند که خود مسئولیت تدریس و نیز مدیریت و رسیدگی به آنها را به عهده داشت و برای این که بتواند با آداب طلبگی انس بیشتری داشته باشد در همان حوزه در یکی از حجره ها سکونت پیدا کرد و در هفته یکی دو روز را برای سر زدن به خانواده به خانه می آمد و ترجیح می داد در حجره به سر ببرد در خلال تحصیل او از رسیدگی به خانواده های بی بضاعت و نیز مشکلات جوانان و حتی همسرانی که تازه زندگی مشترک خود را شروع کرده بوند. غافل نمی ماند و با این که بسیار کم سن و سال بود اما همچون یک مرد بزرگ با دیگران رفتار می کرد و می توان گفت خود هم چون تکیه گاهی برای دیگران بود. دیگر از فعالیتهای ایشان تدریس در کلاسهای مختلف و سخنرانی در مناطق مختلف تهران بودو در طی این دوران چندین بار به جبهه های جنگ اعزام شد و به فعالیت در جبهه ها مشغول بود. یکی از فعالیتهای مهم او در جبهه ساختن مسجد در پادگان دو کوهه بود که ایشان از بنیان گذاران آنجا به حساب می آمد.
ایشان در زمان شهادت در منطقه عملیاتی شلمچه در عملیات کربلای 5 مسئول بخش تعاون بود و در زمانی که برای آوردن جنازۀ یکی از شهدا به خطّ مقدم می رود با خمپاره ای که از سوی دشمن شلیک می شود هم چون سالارش حسین بن علی (ع) با دادن سرش به فیض شهادت نائل شد و به آن چه لایقش بود، رسید.
وصیتنامه شهید:
بسم الله الرحم الرحیم
وصیتنامه شهید حسن آقاخانی
(محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم ......)
الحمدالله رب العالمین و الصوه و السلام علی سیدنا سید الانبیاء و المرسلین محمد صلی ا... علیه و آله سیدنا موسی الدهر و امام العصر حجه ابن الحسن العسگری روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و علی نائبه روح ا... الموسوی الخمینی روحی و نفسی فداء.
با عرض سلام به محضر حضرت معشوق کسی که عمرم و جانم را فدای او کردم ولی باز هم از عهده شکرش بر نیامدم و با سلام و درود خدمت سبب خلقت حضرت حجت ابن الحسن العسگری صلواه ا... علیه کسی که یک عمر برای دیدن رخ او اشک ریختم و با سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی قلب من و جان من و با سلام خدمت خانواده شهداء، وصیت نامه ای را که ملاحظه می کنید مقداری از حرفهای دل من است که امیدوارم پس از شهادت این بنده عاصی و مضطر خدای، راهنما و چراغ ضعیفی برای رسیدن به معبود و رسیدن به دوست باشد.
آیه ای را که در صدر وصیتنامه نوشتم، آیه ای است که هنگامیکه در سنگر نشسته بودم و میخواستم وصیتنامه بنویسیم قرآن را به قصد اینکه چه آیه ای را اول بنویسم باز کردم و آن آیه که تمام نشان دهنده خط و مشی یک عبد است و نشان دهنده اینکه چه رابطه ای بین عبد و مولا برقرار است که مولا وعده میدهد عبدش را و نشان دهنده حالات یک بنده است که امیدوارم هر کسی که در مجلس ختم من صحبت میکند این آیه را بشکافد و پیرامون آن بحث بفرماید. بنده ای که از جان و مال خود گذشته و محو و فناء در عشق حضرت حق شده.
کسانیکه به جبهه نیامده اند نمیتوانند این را درک کنند که جبهه چه مسلخ عشقی است و چه مکان مقدسی است کسانی که به این جنگ و انقلاب نعوذ با ا... بد گفته اند اگر مدتی با اخلاص به این محل بیایند می یابند که این انقلاب با این جوانها چه کرده است.
صحبتی با جوانان عزیز دارم که مبادا روزی به خود آئیم و ببینیم این جنگ تمام شده و ما سهمی در آن نداشته ایم و برای یک بار هم در این جبهه ها حضور پیدا نکرده ایم. طلاب محترم باید بدانند که رزمندگان به وجود آنان نیازمندند که جبهه ها با وجود آنان مستحکم میشود و مردم پشت جبهه بدانند که رزمندگان با کمکهای آنان میتوانند استقامت کنند و خدا را شاهد می گیرم که اگر کسی از روی بغض و عناد با این پیر جماران و به این انقلاب اگر مخالفت کند از او راضی نیستم و در محضر حضرت امام حسین علیه السلام شکایت او را خواهم کرد و همه مردم را توصیه می کنم دست از دامن ائمه بر ندارند که ما بدون ائمه هیچیم و کاری از ما بر نمی آید آنهائی که علی علیه السلام ندارند چه دارند؟
آنهائی که حسین ندارند چه دارند؟ هیچ ندارند اگر میخواهید پیروز شوید علوی باشید اگر میخواهید رستگار شوید حسینی باشید و اگر میخواهید همه چیز باشید شیعه باشید.
گر نظر لطف به ذره ای بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند
پدرم سلام علیک
سلام می کنم بر صبر شما که همیشه در اوقاتی که یک کسی از عزیزانت به سفر می روند و با شما مشورت می کنند شما با استقامت تمام مانع نمی شوید و با دست خودتان او را راهی می کنید و سلام به آن بوسه هائی که هنگام خداحافظی به زیر گلوی من کردید امیدوارم که اگر دراین مدت 18 سال خطائی یا ناراحتی از من دیدید حلالم کنید و ببخشید.
مادرم سلام علیکم
سلام آخر مرا بپذیر مادرم من هر چه دارم از حسینی بودن شما دارم از مجلسهای روضه خوانی شما دارم چون که من هر چه در خودم مینگرم عامل توسلات و عشق و محبتی که به ائمه اطهار دارم جز مجلسهای شما که در محرمها برقرار می کردی و من در پله های خانه ای که در جوادیه داشتیم می نشستم و گریه می کردم و آن گریه ها بود که در حال حاضر من را عاشق این خاندان کرده است مادرم شما دِینی به گردن من داری که اگر تمام عالم را به پای شما بریزم و یا چشمانم را زیر پای شما بنهم تا از روی آن راه بروی کاری نکرده ام و ذره ای از زحمات و مشکلات شما را که برای من کشیده اید جبران نکرده ام و از اینها گذشته تا ابد هم نمیتوانم مقداری از مزد محبتی که مادر به فرزند خود دارد را ادا کنم امیدوارم که همیشه دست از دامن ائمه اطهار بر ندارید و یکی از دهه های فاطمیه را بر روضه خوانی بیفزائید.
خواهرانم توصیه میکنم به شما که درس زندگی از صدیقه اطهر حضرت فاطمه زهرا سلام ا... بگیرید که چگونه از حریم امامت و ولایت محافظت کرد و چگونه جان خود را در این راه فدا نمود و امیدوارم همیشه کنیز آن حضرت باشید و در بارگاه آن با نوی اطهار خدمت نمائید.
برادرانم امیدوارم همیشه در زندگی مورد تأیید حضرت حق باشید و مرا به بزرگواری خودتان ببخشید.
در آخر صحبتهایم با شما مادر و پدرم از اینکه شما مشوق من برای شروع کردن و ادامه دروس طلبگی و شاگرد امام صادق (ع) شدن بودید تشکر می کنم و از شما می خواهم که به قاسم مثل من محبت کنید و او جای خالی مرا بین شما پر کند و من هم شهادت میدهم که اگر خداوند مرا به شهیدی قبول کند منهم شما را در محضر حضرت خودش و رسول اکرم و امیرالمؤمنین شفاعت نمایم و دامن آن بزرگواران را تا شفاعت کردن شما رها نکنم.
هر ماه برای من نماز قضا بخوانید و کلیه کتب و اموال که متعلق به من می باشد طبق ارث شرعی متعلق به پدر و مادرم می باشد. اگر جنازه من بدست شما رسید اول داخل عمامه خودم کفنم نمائید، دوم در تشییع جنازه من بر زیر تابوتم 14 سیّد باشند. سوم در محل آریاشهر و جوادیه تشییع نمایید، چهارم در مسجد فردانش جوادیه جنازه را بر روی زمین گذاشته و جنازه مرا با گریه ها و عزاداری امام حسین (ع) بشوئید و سپس در هنگام دفن مقداری تربت امام حسین (ع) همراه من بگذارید و در زمان دفن بر سر مزارم اذان بگویید.
از کلیه دوستان و آشنایانم حلالیت می طلبم و از خداوند طلب آمرزش می نمایم و امیدوارم در لحظه آخر سرم را بر روی پای حضرت صاحب و امام حسین علیه السلام مشاهده نمایم و با آنان و با معشوقانم به بارگاه حضرت حق بروم.
والسلام منطقه جنگی فاو
امیدوارم در این عالم تا زندگی می کنید و چشم فرو نبسته اید موفق بر ترک محارم الهی و موید من عند ا... و غلام در خانه اهل بیت عصمت و طهارت (سلام ا... علیهم اجمعین) باشید و همه مانند مادر بچه گم کرده در پی کسب تقرب و طی طریق بوده باشید.
رسیدن به خدا زحمت میخواهد تهذیب میخواهد و دعا. و راز و نیاز کردنها تا به صبح میخواهد و در این راز و نیازهاست که پرده های حجاب کنار میرود و نظاره بر جمال کبریائی و جبروتی بارگاه قدس (حضرت حق جلت عظمه) میکند سعی نمائید از قافله عقب نمانید.
از یادداشتهای شهید محسن آقاخانی.
ما ضامن وظیفه هستیم، نه ضامن نتیجه.
از سخنان شهید محسن آقاخانی (حسن)
.
.
.
.
خاطره ای از شهید:
قبل از عملیات کربلای4 بود که شهید حاج ناصر اربابیان معاون گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) من را دید و گفت جعفر: رفته بودم پادگان دو کوهه و سری به تعاون لشگر27 حضرت رسول زدم و روحانی جوانی بود و سلام و علیکی کردیم و وقتی فهمید من از تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) هستم گفت : سلام ما رو به فلانی برسون . گفتم اون کی بود گفت روحانی جوان و جمع و جوری به نام حسن آقای آقاخانی بود.گفتم حاج ناصر کارش رو درست میکردی و میاوردیش تخریب!!!!خیلی به درد ما میخوره. این فضیه گذشت و خیلی دوست داشتم شهید حسن رو در جبهه و با لباس آخوندی ببینم اما این توفیق نشد و مشغول کار عملیات شدیم و حسن آقاخانی در مرحله پنجم عملیات کربلای 5 از شلمچه پرکشید..
شهید حسن درسته 18 سالش بیشتر نبود وقتی شهید شد اما به قول امام ره صدساله را یک شبه طی کرده بود و حکایت شهادت حسن موید این مطلب است.
خاطره ای از نحوه شهادت شهید حسن آقاخانی بر سرزبانهاست که این مطلب را بنده از 3 نفر بلاواسطه شنیدم
1-از آقای صالحی خوانساری یکی از منبری های معروف تهران که ایشان از فرزندشان که با شهید حسن در یک حوزه علمیه درس میخواندند و درجبهه همراه ایشان بوده
2- از مداح اهل بیت حاج محمدرضا غلامرضا زاده که با دعای کمیلش پشت بقیع و دعای عرفه در عرفات شناخته شده است که ایشان هم در تبلیغات لشگر27 از نزدیک این شهید را میشناختند
3- ازمداح اهل بیت حاج جواد علی گلی که ایشان مسوول تبلیغات ل27 بودند و از نزدیک شاهد شهادت این عزیز بودند .
و این خاطره را به روایت حاج جواد علی گلی میخوانید.
امام جماعت واحد تعاون لشگر27 حضرت رسول (ص) بود. بهش می گفتند حاج آقا آقاخانی، روحیه عجیبی داشت. زیر آتیش سنگین عراق در شلمچه شهدا رو منتقل می کرد عقب، توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش رو جدا کرد. من چند قدمیش بودم. «هنوز تنم می لرزه وقتی یادم میاد» از سر بریده شده اش صدا بلند شد:« السلام علیک یا ابا عبدالله»
.
راوی: جعفر طهماسبی
.
.
.
اطلاعات دیگری از این شهید در دست نیست
سر بریده و صدای یا حسین :
شهید علی اکبر دهقان که وقتی ما می خواستیم جنازه ی او را در جاده بصره – خرمشهر جمع کنیم، دیدیم سر بریده اش در محوطه دارد می رود، سری که از پشت قطع شده بود و روی زمین داشت می غلتید و تنش هم داشت می دوید. سر این شهید حدود ۵ دقیقه فریاد یاحسین، یا حسین سرمی داد.
این فریاد را همه ی ما که حدود ۱۰-۱۵ نفر بودیم، ( از جمله برادران حدادی، آذربیک، مصطفی خراسانی، طوسی و…) می شنیدیم و همه ی به جای اینکه جنازه را جمع کنند، داشتند گریه می کردند. یا در کتاب «پیشانی سوخته ها» آورده ام که طلبه ای به نام آقاخانی در کربلای ۵ شهید شده بود که پس از شهادت از حنجره بریده اش چند بار صدای «السلام علیک یا اباعبدالله» می آمد. این نمونه ها در صحنه های جنگ بسیار بوده است. البته این شهید یک وصیتی هم داشت که ما از توی کوله پشتی اش پیدا کردیم.
یک تکه کاغذ بود که نمی دانم شب نوشته بود یا همان روز: « خدایا من شنیدم که امام حسین با لب تشنه شهید شده، من هم دوست دارم این گونه شهید شوم.» نمی دانم لابد لب تشنه هم بوده چون مسائل مشابه دیگری که ما دیدیم اتفاق افتاده بود.
نوشته بود « خدایا من شنیدم که امام حسین ع سرش را از قفا بریدند، من هم دوست دارم سرم از قفا بریده شود.
بعد دیدیم که یک ترکش از پشت سر، سرش را قطع کرد یا نوشته بود: خدایا من شنیدم که سر امام حسین بالای نی قرآن خوانده. من که مثل امام حسین اسرار قرآنی نمی دانستم که بتوانم با آن انس بگیرم که حالا بعد از مرگم قرآن بخوانم ولی به امام حسین (ع) خیلی علاقه و عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می شوم سر بریده ام به ذکر یا حسین یا حسین باشد و ما آن صحنه را دیدیم :
«حجة الاسلام صادقی سرایانی»
منبع: نشریه اشراق،ش ۱۵،مرداد و شهریور۸۲