ÇÈÒÇÑ åÏÇíÊ Èå ÈÇáÇí ÕÝÍå

شهید حسن آقابابایی :: وبلاگ رسمی روستای مهدی آباد اردهال
‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫
‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫
‏‫‏‫

         

         

          

زندگینامه:

بسم الله الرحمن الرحیم
بسم رب اشهداء والصدیقین
 
لایستوی القاعدون من المومنین غیر اولی الضرر والمجاهدون فی سبیل الله باموالهم و انفسهم فضل الله المجاهدین باموالهم و انفسهم علی القاعدین درجه و کلا وعدالله الحسنی و فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما .                    "سوره نساء آیه 97"
 
مساوی نیستند نشستگان از مومنین غیر صاحب رنج و آنها که در راه خدا جهاد می کنند با مالهاشان و جانهاشان بلکه خداوند برتری داده آنان را که در راه خدا با مالها و جانهاشان جهاد می کنند بر نشستگان مرتبه ای  ، و همه را خداوند به نیکی وعده داده ، و خداوند برتری داده مجاهدین را بر نشستگان به مزدی بزرگ.
آری اجری عظیم ،خداوند تمامی نعمت دنیا را که قابل شمارش نیست می فرماید : متاع الدنیا قلیل  و در برابر آن اجر مجاهدین در راهش را عظیم معرفی می کند و از اینجا میتوان برتری مجاهدین را بر نشستگان یعنی کسانی که خود را از جهاد در راه خدا کنار می کشند درک کرد.
و تو ای برادر من حسن ، ای مجاهد راه خدا ، ای که در میدان رضای خداوند تاختی چه خوب او را شناختی و رضای او را با رضایت هیچکس معامله نکردی خشنودی تو از خدا ، خدا را هم خشنود کرد .
از آن زمان که تو رفتی و لباس جهاد را بر راستای قامتت برازنده یافتی روح بزرگ و سینه خداخواه و چشمان شتابدار تو در تکاپوی حقیقت بی پیرایه اینجا پیش من ماند .
در دوسوی آخرین نگاهت پرواز بلند ملائکه را دیدم که به بهشت وصل می شود نگاه نافذت قصه همیشه هجران را برای دوستان می گفت که چطور برای رسیدن انتظار می کشد و این انتظار به سر می آمد ، ای کاش در آن دیدار آخر می پرسیدم یا به من می گفتی که در شهادت و جوهر شهادت چه دیده ای ، ای کاش می گفتی که جمال یار را کجا و چگونه یافتی ، کاش مرا هم با خود می بردی گرچه لیاقت آن درگاه را نداشتم
چرا که شهادت مزد کسانی است که چندین سال در جبهه ها رنج ببینند و من از این رنجها در امان و از مزد بی نصیب بودم ، اما ای کاش به من می آموختی که چگونه در مصیبت از دست دادنت صبر کنم و تاب بیاورم.
خود را سزاوار آن مزد عظیم کردی اما ما همچنان در این مصیبت می سوزیم .
اکنون ای شهید عزیز ، یار فداکار ، به ما بیاموز درس عشق ورزیدن را ، درس عروج را .
آنگاه که همه خانواده و فامیلت را به این سوختن می خوانی وصایایت را خواندیم از خیلی چیز ها گفته بودی ، از پوچی دنیا و بقای آخرت و مرگ محتوم نشستگان و زندگی جاوید شهیدان.
برادر حسن ، یادواره تو بر لوح جان همه رهروان راه حقیقت همیشگی و پایدار می ماند . برادر حسن وقتی که با تو بودیم چند تن بودیم اما تو که رفتی تنها ماندیم و ما شهادت را خواستیم در قنوتها ، در سجود ها ، در دعای کمیل و دعای توسل ، اما تو جواز گرفتی و رفتی و ما ماندیم شاید به ما گفتند شما کوله بار گناهانتان بسیار سنگین است و لیاقت رفتن ندارید.
برای تو چه بگویم ای برادر آن وقت که از پیش ما رفتی بر ما چه رفت ، آنروز که گامهای استوارت به تیغ کینه دشمن متلاشی شد ، آنروز که روح پاک تو همراه با خروج آخرین قطرات خون از رگهایت ، از قفس جانت رها شد ، چگونه ابری از غم بر ما سایه افکند .
چه گویم ترا آندم که مغزت در فواره خونت به خاک ریخت و سفره عیاشی عمال استکبار از خونت رنگین تر شد چه بر سر ما آمد ، آنگاه که کاسه مالامال از درد و رنج را نوشیدی و آنگاه که جبهه اسلام از بینش یک دیده بان که تا آنسوی لشکر دشمن را می دید محروم شد بر ما چه رفت .
بعد از تو ما روزهایی را شب کرده ایم و شبهایی را روز .
پس از خواندن وصیتنامه ات که در آن بود "انا لله و انا الیه راجعون" کم کم نبودن تو را باور می کنیم و با حجمی از درد قبول می کنیم که صدای ارجعی را از پروردگارت شنیده ای و لبیک گفته ای .
آری برادر تو در مدت بیست سال به این مقام رسیدی و پیران ما می گویند که ما پس از صد سال هم به جایی نرسیدیم و باید گفت در این راه کسانی هستند که حتی ششماهه به مقصد می رسند آری تو یکی از آن سربازانی بودی که امام عزیز فرمود : "یاران من هم اکنون در گهواره اند " .
آری ، برادر تو رفتی و ما همچنان در کار کشیدن آن رنجهای عظیم هستیم ، در کار کشیدن بار عظیم رسالت خون این همه شهید و بار سنگین حفط انقلاب در غم شماها می سوزیم تا با ستمکاران نسازیم و در این سوختن چه بهای سنگینی پرداخته ایم و چه بهای سنگینتری باید بپردازیم .
آندم که به فرمان امام علی علیه السلام جمجمه ات را به خدا عاریه دادی و چشمان تیز بینت را به آنسوی لشکر دشمن دوختی و از فراز دکل دیده بانی حرکات آن شیاطین را زیر نظر داشتی ، آندم که دشمن را تا آخرین نفراتش می دیدی و آندم که دنیا و مافیها را نمی دیدی دانستیم که قصد هجرتی بزرگ داری به بزرگی رنجی که از آن هجرت نصیب ما خواهد گشت .
 و اما با این همه رنج عظیم نوری شاد در گوشه دلمان سوسو می زند به کالای عظیمتری که گرفته ایم و آن حفظ ارزشهای اسلام و نگهداری از دستاوردهای بزرگ انقلاب است .
و حال جهت اطلاع دوستان و همشهریانت از چگونگی زندگی بیست ساله ات مروری می کنیم بر این رنجنامه تا آنانکه حتی اظهار می دارند ما چندین سال است او را ندیده ایم با زندگی مشقت بارت اما پربار برای اسلام آشنا شوند و ما نیز شاید طرز زندگی کردن را از شهیدانمان بیاموزیم تا بتوانیم رفتن آنچنانی نیز داشته باشیم انشالله .
 
برادر حسن آقابابایی در سال 1343 در روستای مهدی آباد اردهال  در خانواده ای فقیر اما مذهبی بدنیا آمد . آری فقیر اما مذهبی ، این عنوانی است که بطور یکسان کنیه بسیاری از شهیدان انقلاب اسلامی است همچنانکه امام عزیز فرمود :" این قشر مستضعف هستند که شهید می دهند شما حتی یک شهید نمی توانید در طبقه کاخ نشینها پیدا کنید همه از این کوخ نشین هاست" .
او تحصیلات ابتدایی خود را در همان روستا به پایان برد و برای ادامه تحصیل مجبور به هجرت به شهر کاشان شد و دوره مشقت بار زندگی او در مدت تحصیل در کاشان بود چرا که از طرفی دور از پدر و مادر و از طرف دیگر با زحمت درس خواندن در مدرسه و کارکردن در خانه روبرو بود .او در تمامی دوران تحصیل پس از امتحانات در تابستان به روستا می آمد و در کار طاقت فرسای کشاورزی به پدر خود کمک می کرد و پس از اتمام آن دوباره جهت تحصیل به کاشان می رفت .
همچنین در طول تابستان علاوه بر کار کشاورزی در کلاسهای عقیدتی و مذهبی آن روزها که توسط بعضی از روحانیون تشکیل می شد شرکت می جست و در این کلاسها بود که قرآن را آموخت و با اصول اساسی مکتب خود هر چه بیشتر آشنا شد .
دوران راهنمایی تحصیل او مصادف با مبارزات باشکوه مردم مسلمان ایران علیه رژیم ستمشاهی بود و در واقع همزمان با اوجگیری این مبارزات بصورت تظاهرات خیابانی بود .
او با خواندن چند اعلامیه از امام که در مسجدی پیدا کرد با ماهیت رژیم و همچنین فرامین امام آشنا شد . بدینوسیله او بطور گسترده در تظاهرات شرکت کرد تا توانست آن تظاهرات را به کمک دوستان با پخش اعلامیه و عکس امام به روستا نیز بکشاند .
مردم روستا از این تظاهرات استقبال کردند بطوریکه بصورت یک برنامه منظم و مشخص در آمد که همه روزه باید تظاهرات در روستا براه بیافتد و او و دوستانش علاوه بر پخش اعلامیه و عکس امام از اولین کسانی بودند که تظاهرات را سر و سامان داده و بچه های روستا را تشویق و ترغیب به شرکت در آن می نمودند.
با اعتصاب و تعطیلی مدارس حرکت او در این فعالیتها بیشتر و با شتاب گشت تا انقلاب به پیروزی رسید و به فرمان امام اعتصاب شکسته شد . پس از آن او باز به ادامه تحصیل پرداخت و در ضمن تحصیل به فعالیتهای فرهنگی در روستا از قبیل پخش اعلامیه ، عکس ، پوستر و کتاب هدفی مشخص تر و سرعتی بیشتر بخشید.
تا در سال 59 که دست استکبار جهانی از آستین صدام به سوی انقلاب اسلامی به تجاوز دراز شد بسیار ناراحت بود از اینکه بدلیل اشتغال به تحصیل نمی تواند در جبهه شرکت کند با این حال از طرق مختلف به آموزش فنون نظامی پرداخت .
او عقیده داشت فرمان امام مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی هر چه زودتر باید تحقق یابد تا انقلاب از حملات بی امان استکبار توسط جوانان آموزش دیده محفوظ بماند .
وی پس از تشکیل بسیج مستضفین فعالیتهای خود را در این واحد متمرکز کرد در این سالها که جهت ادامه تحصیل به دبیرستان امام کاشان راه یافته بود شبها در گروههای مقاومت بسیج شرکت می کرد و از این طریق نیز عناصر وابسته به گروههای فاسد را در مدرسه و محل زندگی شناسایی و بموقع معرفی می کرد تا ضربات علاج گونه انقلاب بموقع آنان را از گمراهی نجات دهد.
او که در تابستان به روستا می آمد علاوه بر کمک به پدر و مادر در کار کشاورزی در تشکیل جلسات دعای کمیل کوشا بود و با نوشتن و خواندن مقالاتی ابعاد تجاوز صدامیان کافر را برای دوستانش تشریح می کرد و درندگی صدامیان را در شهرهای جنوب برای مردم توضیح می داد و با منطق اسلامی خود کسانی را از واقعیتها چشم پوشیده بودند معترف به حقانیت جمهوری اسلامی در این جنگ می نمود و از عافیت طلبان دنیا پرست انتقاد می کرد .
در سال 60 که سال چهارم اقتصاد را می گذراند آموزش مقاومت بسیج را دید و شبها به پاسداری و حفظ امنیت شهر می پرداخت تا اینکه در سال 61 موفق به اخذ دیپلم شد.
او که برای اعزام به جبهه پس از اخذ دیپلم روز شماری می کرد با اتمام درس ، خود را برای رفتن به جبهه حق علیه باطل آماده می کرد .
به مدت یکماه آموزشهای لازم را در پادگان غدیر اصفهان گذراند که پس از آن به جبهه برود .
او می گفت که در زندگی ممکن است انسان به کسانی برخورد کند که جز زبان زور زبان دیگری نمی فهمند و انسان باید در پادگانها زبان زور را هم یاد بگیرد.
اما به علت شناسایی قبلی که از گروههای ضد انقلاب (منافقین و حزب توده ) در شهر داشت بسیج او را از رفتن به جبهه منع کرد و او در شهر ماند و مبارزه خود را با گروههای محارب ادامه داد به این ترتیب بود که چهار ماه در شهر ماند و در این مدت با وجودی که علاوه بر فعالیتهای مذکور امور نقاشی و خطاطی واحد فرهنگی بسیج را به عهده داشت و تمامی وقت خود را در این فعالیتها صرف می کرد لیکن خود را قانع نمی کرد و مثل کسی که گمشده ای را در جبهه داشته باشد همیشه بدنبال راه چاره ای می گشت که خود را به جبهه برساند تا اینکه اواخر سال 61 موفق شد از طرف بسیج به جبهه جنوب اعزام شود و پس از آن اوایل سال 62 در عملیات والفجر1 شرکت کرد ، که در آن عملیات بر اثر امواج انفجار دچار موج گرفتگی شد بطوریکه دوستان نزدیک خود را نمی شناخت . شهید عزیز حاج غلامرضا محمدی که در آن عملیات دوشادوش هم بودند بسیار به او کمک کرده بود تا پس از 2 روز اعصابش به حال عادی باز گشت او بعد ها تعریف می کرد که حسن عمر دوباره دارد و باید شهید می شد.
او بعد از عملیات همیشه از امدادهای خداوندی دم میزد که چگونه خود شگفت زده شده بود و این دو دوست قدیمی هرگز از جنگیدن خود دم نمی زدند و دوست داشتند آنچه در جبهه عمل می کنند و آنچه بر سرشان می آید مخفی بماند .حسن در یکی از نامه هایش می نویسد دوست دارم کارم طوری باشد که هیچکس متوجه نباشد من چکار می کنم و این نشانه اخلاص او بود در جهاد فی سبیل الله.
او پس از عملیات والفجر1 به شهر بازگشت و به فعالیتهای قبلی خود در بسیج ادامه داد در تابستان سال 62 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کاشان در آمد و برای آموزش به اصفهان رفت و پس از 4 ماه آموزش در اصفهان به سپاه کاشان باز گشت .
پاسدار عزیز اسلام حسن آقابابایی پس از مدتی در سپاه خود را قانع به خدمت در سپاه در شهر نمی دید و علیرغم اینکه در یکی از واحد های سپاه مشغول کار بود و مسئولین مربوطه اصرار زیادی بر ماندن وی در شهر داشتند حسن نپذیرفت و همراه با طرح لبیک یا خمینی در تاریخ 22/11/62 به جبهه اعزام شد او قبل از عملیات خیبر به جبهه جنوب اعزام شد و در ان عملیات نیروی پشتیبانی بود و پس از آن در جبهه به انتظار عملیات بعدی ماند .
او اوایل سال 63 که در لشکر نجف اشرف خدمت می کرد به واحد دیده بانی لشکر راه یافت و پس از گذراندن آموزش یکماهه دیده بانی خود را برای مبارزه ای دقیقتر و شدید تر علیه نظام یزیدی بغداد آماده کرد پس از آموزش کامل و گذراندن ماموریتی کوتاه در جبهه جنوب جهت شناسایی منطقه غرب کشور به آن منطقه سفر کرد و مدتی را در کنار رودخانه شیلر در خاک عراق به شناسایی دشمن پرداخت تا بتواند در عملیاتی که در آنجا قرار بود انجام گیرد بطور مفید و موثر با توپخانه کار کند اما پس از مدتی اجرای عملیات در آن منطقه به تعویق افتاد و در مهرماه 63 جهت دیده بانی به جزایر مجنون رفت تا آتش توپخانه سپاه اسلام را روی جاده بصره – العماره هدایت کند و در ضمن منطقه را جهت عملیات بعدی شناسایی کند او که برای هدایت آتش سپاهیان اسلام لازم بود که در خط مقدم جبهه بسر ببرد می گفت که در آبهای آنسوی جزیره دکلی زده ایم و در آن دیده بانی می کنیم .
چنانکه آرزوی او بود نبرد بدر فرا رسید و او با شوق تمام و روحیه عالی در آن عملیات شرکت کرد و پیشاپیش توپخانه سپاه اسلام از آبهای هورالهویزه گذشته و تا نزدیکی دجله در کنار دیگر همرزمانش پیش رفت او از این عملیات خاطرات زیادی را در دفترچه خاطرات خود رقم زده است پس از این عملیات بود که برای آخرین بار به مرخصی آمد و به دیدار پدر و مادر و خویشان و اقوامش در شهر و روستا شتافت و در این دیدار ها بود که بعضی از افراد می توانستند آثار و نشانه های آن هجرت عظیم را در سیمایش مشاهده کنند .
خلق و خوی وخواب و خوراک او در آخرین روزها یعنی در دفعات آخری که به مرخصی می آمدحکایت ازعروج خونین قریب الوقوع او بسوی ملاقات محبوب داشت. دقت بیشتر او در عبادات و خواندن دعا ها و تعقیبات و برخوردش با اعضای خانواده و فامیل نشانه دل بریدن او از دنیا و پیوستن به سرای دیگر بود و نمایانگر آزادی جانش از قفس تن.
او در روزهای آخر مرخصی که به کمک امت حزب الله روستا به شستشوی فرشهای مسجد پرداخت و همچنین در تعمیر مسجد بسیار فعالانه کوشید که دوستانش از آن روزها از او خاطرات بیاد ماندنی در ذهن خود دارند.
پس از پایان مرخصی او که جهت رفتن روز شماری می کرد و جبهه را وطن خود می دانست از خانه و کاشانه و خانواده و فامیل و همه هستی خود خداحافظی کرد و در تاریخ 5/2/64 ما را بسوی جبهه ترک کرد .
ما را تنها گذاشت و عاشقانه به سوی میدان نبرد حق علیه باطل و بقول خود بسوی وطنش هجرت کرد .
فالذین هاجروا و اخرجوا من دیارهم و اوذوا فی سبیلی و قاتلوا و قتلوا لاکفرن عنهم سیئاتهم و لادخلنهم جنات تجری من تحتها الانهار ثوابا من عندالله  ...
پس آنان که مهاجرت کردند و از دیارشان بیرون رانده شدند و رنجانیده شدند در راه من و جنگ کردند و کشته شدند می پوشانیم از آنها بدیهایشان را و هر آینه آنها را در بهشتهایی داخل می کنیم که زیر آن نهرها جاری است .
پس از آنکه در اهواز با دوستان همرزمش دیدار کرد ، به سوی خط مقدم نبرد یعنی جزیره مجنون رفت .
و پس از اینکه در ساعت 5/10 صبح روز 14/2/64 دفترچه خاطرات خود را به آخرین کلمات از زندگی خود مزین کرد به دکل دیده بانی رفت و گویا بعد از ظهر همان روز آن دکل هدف تیر دشمنان اسلام قرار گرفته و سرنگون می شود او که با سه همرزم دیگرش مجروح می شود به بیمارستان اهواز انتقال می یابد ولی بر اثر ضربه مغزی که در اثر سقوط از دکل به او وارد شده است به آرزوی دیرینه خود شهادت در راه خدا نائل گشت .
آری ، او از دکل سرنگون شد تا پرچم اسلام همچنان برافراشته بماند و حکومت اسلام سرنگون نشود که پرچم اسلام برای برپا ماندن احتیاج به خون دارد
قامت همچون سرو او خم شد تا قامت والای اسلام همچنان پابرجا ماند. و ما در هجران او سوگوار شدیم تا ملت اسلام در سوگ قرآن ننشیند و تمامی خانواده های شهدا در غم عزیزانشان می سوزند تا ملت اسلام با جانیان شرق و غرب نسازند.
 
دیده بان لشکر رزمنده حق                    ای شهید جاودان زنده حق
 سوزد از هجر تو قلب یاران                    کشته دین و قرآن حسن جان
 زنده ای زنده ای نزد رحمن                   از جفا پیکرت لاله گون شد
 ای گل سرخ گلزار مادر                       غرقه خون ای شهید مطهر
 بهر احیای دین گشته پرپر                    شاخه ای از گلستان قرآن
 دیده بان لشکر رزمنده حق                  ای شهید جاودان زنده حق
ای شهید جاودان زنده حق                  چشم تیز سپاه خدایی
هادی آتش خشم مایی                      از چه اینک تو از ما جدایی
روز و شب یاری دین نمودی                  دیده بان لشکر رزمنده حق
ای شهید جاودان زنده حق                  همچو ابری به هامون بگریم
بر علمدار خود چون بگریم                     خوش بود گرکه من خون بگریم
در غم چون تو سرو بلندی                    دیده بان لشکر رزمنده حق
ای شهید جاودان زنده حق                  چشم بینای لشکر تو بودی
پیرو راه رهبر تو بودی                          در جوار شهیدان غنودی
پر کشیدی بسوی خدایت                    دیده بان لشکر رزمنده حق
ای شهید جاودان زنده حق                 آتش افکن ستمسوز بدری
رهگشای سلحشور فجری                   از چه آسوده اکنون به قبری
یاور قلعه کوبان خیبر                         دیده بان لشکر رزمنده حق
ای شهید جاودان زنده حق
 
 

وصیت نامه:

بسم الله الرحمن الرحیم
بسم رب الشهداء والصدیقین

شهادتنامه
 
                       
این وصیتنامه ها انسان را میلرزاند و بیدار می کند (امام خمینی)
 
 
 
ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون
بدرستی که خداوند از مومنین جانها و مالهایشان را خریداری کرد به اینکه در راه خدا پیکار کنند پس بکشند و کشته شوند تا برایشان بهشت باشند
قرآن مجید (سوره توبه –آیه 111)
 
قال الحسین علیه السلام : انی لا اری الموت الا السعاده و الحیات مع الظالمین الا برما امام حسین علیه السلام فرمود : من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز خواری نمی بینم
 
شهادت فخر اولیا ء است و فخر ما (امام خمینی )
 
شهادت تزریق خون است بر پیکر اجتماع (استاد شهید مرتضی مطهری)
 
ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند (شهید مظلوم بهشتی)
 
 با سلام و درود به حضرت ختمی مرتبت محمد ابن عبدالله (صلی الله علیه و آله) و بر ائمه معصومین علیهم السلام خاصه منجی عالم بشریت امام غائب حجه ابن الحسن مهدی صاحب الزمان و نائب بر حق و بزرگوارش امید مسلمانان و محرومان و مستضعفان جهان ، بزرگ مرجع شیعیان جهان امام خمینی کبیر و به روان پاک و مطهر شهدای اسلام از هابیل تا شهیدان انقلاب اسلامی و شهدای عملیات ثامن الائمه  ، طریق القدس ، فتح المبین ، بیت المقدس ، مسلم ابن عقیل ، رمضان ، محرم ، والفجر و خیبر و تا شهیدی که در لحظه قرائت این وصیتنامه خون پاکش بر زمین می ریزد.
و با سلام به مجروحین و معلولین و جانبازان و شهیدان زنده انقلاب و به خانواده های معظم شهدا ، مفقودین و اسرا و مج و به شما امت شهیدپرور  همیشه در صحنه ایران ، اکنون که این شهادتنامه را می نویسم ساعت 11 روز پانزدهم ماه مبارک رمضان برابر با 25 خرداد سال 1363 در یکی از جبهه های جنوب مشغول خدمتی تاقابل به دین و مملکت اسلامی هستم اگر خدا قبول بفرماید .
حال که خدای رحیم بر من رحم کرده تا برای جبران گناهانم به این نقطه خونبار و مقدس سرزمین اسلامیمان که از خون بهترین سرداران و فرزندان اسلام رنگین شده است بیایم و حال که خداوند اراده کرده است که مرا به آرزوی دیرینه ام (شهادت ) برساند با توجه به سفارشات اسلام بر مسلمانان مبنی بر نوشتن وصیتنامه و با توجه به سخن امام امت که فرموده اند این وصیتنامه ها انسان را میلرزاند و بیدار می کند تصمیم گرفتم هرچند که کوچکتر از آنم و لیاقت آن را ندارم که خطاب به ملت شهیدپرور ایران صحبتی بکنم ولی وصیتنامه ای یا بهتر بگویم شهادتنامه ای را خدمت عموم شما عرضه بدارم انشاءالله که مورد قبول خداوند قرار گیرد.
در ابتدا به خدای کریم می گویم :الهم اغفر ذنوبی کلها – خدایا تمام گناهانم را ببخش.
خدایا گناهانم را که از ریگ بیابان بیشتر است ببخش.
خدایا لیاقت زیارت حسین علیه السلام را در حیاتم به من عطا بفرما .
الهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک – خدایا ، توفیق شهادت در راهت را به من عطا بفرما.
خدایا شهادتی که به بندگان خالصت عطا کردی به من نیز عطا بفرما.
الهم ارزقنی شفاعه الحسین یوم الورود – خدایا شفاعت حسین علیه السلام را در روز قیامت به من عطا فرما.
خدایا اگر شهادت در خور من نیست لیاقت زنده ماندن را و خدمت کردن به دینت را به من عطا فرما.
خدایا خلوص نیت به من عطا فرما تا در راهم هدف دیگری غیر از تو را نپویم.
خدایا ، ما پیروزی را از تو می دانیم و به قدرت خویش مغرور نیستیم.
 
و اما ملت شهیدپرور و همیشه در صحنه ایران ،
نعمت پر ارزش و گرانقدری را که خداوند به ما و به تمام مستضعفان جهان عطا فرمود تا از طریق او هدایت شدیم و از گمراهی و ضلالت نجات یافتیم قدرش را بدانید و پیرو خط اصیل او باشید پیر جماران خمینی بت شکن و حسین زمان را یاری دهید،
مبادا روزی مانند مردم کوفه با او رفتار نمایید و او را تنها بگذارید ، پیامش را از جان و دل پذیرا باشید و گر نه خدا بر شما غضب خواهد کرد و هلاک خواهید شد.
از شما ملت ایران می خواهم که در خط امام باشید و از اختلاف بپرهیزید و با حفظ وحدت ادامه دهنده راه خونین شهدا باشید انشاءالله تا وقتی که این وصیتنامه قرائت می شود راه بسته شده کربلا باز شده باشد و آماده گشودن راه قدس شریف باشید یعنی نبرد با کفر در اسرائیل را شروع کرده باشید و بدانید که ابرجنایتکاران شرق و غرب دست و پای آخر خود را می زنند ، آخرین حرکات آنان را سرکوب نمایید.
توجهات خود را به ائمه اطهار علیم السلام مخصوصا بقیه الله الاعظم امام زمان علیه السلام بیشتر کنید که هر پیروزی تا بحال در سایه این توجهات بوده است.
 
و اما همکارانم ، همسنگرانم ، همرزمانم (برادران پاسدار)
همانگونه که میدانید امام عزیزمان در بیاناتش از پاسداران بسیار تعریف نموده اند و حتی آرزو کرده اند که پاسدار باشند ، چون پاسداری شغل نیست بلکه پاسداری مسئولیتی است که ابتدا امام حسین علیه السلام عهده دار آن شد و بعد هم بعهده شما سپرده شد سعی کنید از زیر بار این مسئولیت موفق بیرون آیید.
حال که شما الگوی اخلاق اسلامی هستید با مردم برخورد اسلامی داشته باشید و قداست سپاه را حفظ کنید پیرو خط امام و مطیع امر نماینده امام در سپاه باشید به رهنمود های امام در رابطه با خودسازی عمل نمایید .
اگر توانایی انجام مسئولیتی را ندارید آنرا قبول نکنید .
مسئله جنگ و جبهه را فراموش نکنید و به کمک برادران همرزم خود در جبهه بشتابید.
 
و اما همشهریان و همولایتیهایم،  اهالی روستای مهدی آباد
از شما می خواهم که مرا حلال کنید و از من راضی باشید اگر من در زندگیم در روستا موجب ناراحتیتان شدم و یا از جانب من حقی از شما پایمال شده مرا ببخشید .
اگر می خواهید راه شهدا را ادامه دهید راه شهدا راه کربلا و قدس است برای فتح کربلا و قدس پیش بسوی جبهه ها ، اگر نمی توانید در جبهه حضور داشته باشید در پشت جبهه جنگ را مسئله اصلی بدانید و آنرا فراموش نکنید ، فکر نکنید که مرگ فقط در جبهه است مرگ همه جا هست و وقتی انسان را در بر می گیرد که تقدیر خداوند باشد و ما باید از خدا بخواهیم که ما را در رختخواب به مرگ سیاه نمیراند .
قبل از اینکه مرگ سیاه ما را در بر گیرد خودمان به استقبال مرگ سرخ برویم.
 
و از جوانان و دوستان مسلمان و انقلابیم می خواهم که مرا حلال کنند و به عنوان الگو در روستا به فعالیتهای خالصانه و اسلامی خود ادامه دهند و اگر توان دارند به کمک برادران رزمنده خود بشتابند و به عموم مردم می گویم که وصیت می کنم که اگر انشاءالله شهید شدم راضی نیستم کسانی که مخالف امام و انقلاب هستند بر سر قبرم حاضر شوند و یا در مجلس ترحیم من شرکت کنند زیرا من بخاطر هسچ چیز و هیچ کس به جبهه نرفتم فقط به خاطر اسلام ، و اسلام را اکنون در خمینی یافتم و حرف او حرف اسلام است .
و اما روی سخنم با پدر و مادر مهربان و محترم :
پدر و مادر ، برادر ها و خواهرهایم انشاءالله که خدا به همگی شما صبر و اجر جزیل بدهد این را می دانم که همه شما برای من خیلی زحمت کشیدیدولی من خیلی از شما نافرمانی کردم نافرمانیم از روی نادانیم بوده مرا ببخشید .
اگر نتوانستم جبران زحمات شما را بکنم ، اجر شما با خدا
پدر و مادرم ، برادر ها و خواهرهایم ، نمی گویم برای من گریه نکنید ، چرا گریه کنید چون یکی از سلاحهای مومن گریه است ولی گریه تان گریه افسوس نباشد که گریه شوق باشد گریه تان به یاد امام حسین علیه السلام و یارانش و به یاد علی اکبر و علی اصغرش علیهم السلام باشد ، گریه ای نکنید که دشمن شاد شود .
مادرم مگر علی اکبر و علی اصغر امام حسین علیه السلام و حضرت قاسم در روز عاشورا کشته نشدند ، مگر دو دست حضرت عباس علیه السلام را در راه اسلام از تن جدا نکردند من که از آن بزرگواران  عزیز تر نبودم من یک بنده گناهکار بیش نبودم که اگر سالها عبادت و گریه و زاری می کردم نمی توانستم گناهانم را جبران کنم ولی کسی که به فیض شهادت میرسد تمام گناهانش بخشوده می شود .
پدر و مادرم در مورد محل دفنم اختیار با شماست و اگر قرار شد مهدی آباد مرا بخاک بسپارید جای من در کنار شهید حسین آقابابایی است .
اقوام و خویشاوندان و همسایگان هم اگر از من ناراحت شده اند مرا حلال کنند و ببخشند ، اجرکم  عندالله .  التماس دعا دارم .
والسلام علی عبادلله الصالحین
نیمه ماه مبارک رمضان 1404 – برابر با 25 خرداد 1363
حسن آقابابایی  - عضو سپاه کاشان – در یکی از جبهه های جنوب
پس از شهادت من به هیچ وجه از امکانات رفاهی که بنیاد شهید برای خانواده شهدا ایجاد می کند استفاده نکنید.
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند          روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس         مردار بود هر آنکه او را نکشند
 
شهیدم ، شهیدم این شعار من است                 صورت غرق خون افتخار من است
گرچه در خاک و خون گشته ام لاله گون              مادرم در وطن انتظار من است
 
با آرزوی طول عمر و سلامتی و موفقیت برای امام عزیزمان به امید آزادی اسراء
اسلام از چنگال کفار
به امید شفای عاجل مجروحین و معلولین انقلاب
به امید باز شدن راه کربلا و قدس شریف
به امید نابودی تمام دشمنان اسلام
خدایا ، خدایا ، تا انقلاب مهدی ترا بحق مهدی ترا بجان مهدی
حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار



خاطراتی از شهید:



(دست)

چند روز به شهادتش مانده بود آمده بود مرخصی. چند روز رفته بود مهدی آباد که پدر و مادرم را ببیند. چند روز آمده بود تهران.  آمده بود  خانه ی ما باهم دست دادیم و روبوسی کردیم دستاش پر از تاول بود بغض گلویم را گرفت گفتم دستات چی شده؟ گفت تا دعا نکنی که تا این تاول ها خوب نشده من شهید بشوم بهت نمی گویم ! هرچه اصرار کردم نگفت گفتم باشه دعا میکنم ! گفت در روستا که بودم مسجد روستا را تعمیر می کردند و فرشهای مسجد رو می شستند من هم رفتند کمک دستام به خاطر اینکه بیل و پارو دستم گرفتم تاول زده ! گفتم حالا چرا گفتی تا دستات خوب نشده می خواهی شهید بشی؟ گفت: آخه شنیدم پیامبر فرمودند من به دست کارگر بوسه می زنم من هم می خواستم تا دستام خوب نشده شهید بشوم و پیامبر به دست من هم بوسه بزند! بعد ازچند روز شهید شد رفتم غسالخانه میخواستم ببینم دستاش خوب شده یا نه نمی گذاشتند بروم داخل اصرار کردم و رفتم داخل دستایش رادیدم یکی از دستاش شکسته بود از دکل دیدبانی افتاده بود. تاول های دستش ترکیده بود بهش گفتم سلام من رو به پیامبر برسون چون که به آرزوت رسیدی!!!



(مسجد)


چند روزکه اومده بود مرخصی در روستا بنایی می کرد به یکی از همشهری ها گفته بود خوش به حال کسی که اولین نفری باشه که ختمش رو دراین مسجد بگیرند! چون هم مسجد تعمیر شده هم فرش ها تمیزند بعد از چند روز ختم خودش رو درهمون مسجد گرقتند .یعنی اولین نفری که ختمش رودر آن مسجد گرفتند!!!

 
(مادر)



یک بار ازش خواستم که دیگه جبهه نرو! آن زمان آن یکی برادرم (محمد) تازه جانباز شده بود. بهش گفتم نرو چون مادر به خاطر محمد دل شکسته است و خیلی غصه می خورد پیش مادر بمون و او را دلداری بده! گفت اگه من پیش مادر باشم چه جوابی به مادر شهید رضاجعفری و مادر شهید غلامرضا محمدی بدهم!!!

 
(پاسدار)

روز سوم شعبان بود می خواست بره جبهه بهش گفتم خوش به حال تو  که امروز روز شماست . روز پاسدار! گفت تو فکر میکنی وقتی امام می گوید کاش من یک پاسدار بودم می خواست مثل من و امثال من باشد؟؟! او می خواست که پاسدار حقیقی اسلام باشد و من پاسدار حقیقی اسلام نیستم چون هنوز فدایی اسلام نشدم!!!

 
(کربلا)

آمده بود خانه ما بهش گفتم برایم تعریف کن که وقتی حمله می شود شما با چه دلی به جلو می روید؟؟ اینجا یک موشک می اندازند ما خیلی میترسیم شما چه طوری می روید جلو؟گ فت خمپاره ها مثل رگبار باران اند وقتی حمله میکنند به خودم می گویم این خاکریز را بگذرانیم گنبد امام حسین(ع) را می بینیم این خاکریز را بگذرانیم حرم امام حسین را می بینیم!!!
وقتی که این شعر را می خوانند همیشه یاد حسن می افتم:

آنان که غمت به جان خریدندحسین

               دل از همه کس غیر ازتوبریدند حسین

                               افسوس که خونین کفنان ایران

                                              جان دادند و کربلا ندیدند حسین    



صحبت های پدر شهید:

سخنان تامل برانگیز ایشان را در ادامه بشنوید.

      


 



 

اطلاعات دیگری از این شهید در دست نیست


 

وبلاگ روستای مهدی آباد موافق و یامخالف نظرات تایید شده نیست و تمامی مطالب ارسالی، دیدگاه و نظر شخصی کاربران است. تعداد نظرات این مطلب:  (۲)

دلم برای اون غروبهایی که باحسن از هر دری مشکلات روستا ، مشکلات شخصی خودمان،خاطرات دوران تحصیل ،خاطرات همسایگی ودردد لهای مادرها بایکدیگر،خاطرات جبهه ورشادتهای رزمندگان و..... تا نماز مغرب وعشا وبعد از نماز تاپاسی از شب وبالاخره تا زمانی که حاج عسگر پدر باصفای سردار شجاع شهید آقابابایی می آمد ومیگفت شما از یکدیگر سیر نمیشوید مگر در جبهه همدیگر را نمیبینید (غافل از اینکه حسن کجا و من وامانده کجا) تنگ شده است .البته به وفاداری او نسبت به دوستان واینکه اگر در این دوره آخر الزمان اگر به ظاهر ودر بین مردم آبرویی دارم از نگاه اوست وحتما شفاعتم خواهد کرد ایمان دارم.نثار روح بزرگش فاتحه وصلوات.
۱۱ آبان ۹۳ ، ۰۰:۳۱ مچتبی کریمی
یاد شهید حسن آقابابایی و مادر مرحومه این شهید بخیر باد . وروحشان با کاروان کربلا همراه باد . باشد که ما رانیز در روز نیاز شفیع و محشور گردانند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی