ÇÈÒÇÑ åÏÇíÊ Èå ÈÇáÇí ÕÝÍå

شهید مهدی عاصی تهرانی :: وبلاگ رسمی روستای مهدی آباد اردهال
‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫
‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫
‏‫‏‫

         

         

         

            

         

         

       

زندگینامه:

زندگینامه سردار شهید مهدی عاصی تهرانی
همیشه در جواب نصیحت ناصحین به او، وقتی می دیدند دیگر قوت از تنش بیرون رفته و به نشانه اعتراض از او می خواستند لا اقل قدری استراحت کند. می گفت به قول امام عزیز کار برای خدا خستگی ندارد.
سنگر ساز بی سنگر شهید «حاج مهدی عاصی تهرانی» در سال ۱۳۳۲ در شهرستان ری، در جوار حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام دیده به جهان گشود .سخن از سردار جهادگری است که واقعاً خستگی را خسته کرد. همیشه در جواب نصیحت ناصحین به او، وقتی می دیدند دیگر قوت از تنش بیرون رفته و به نشانه اعتراض از او می خواستند لا اقل قدری استراحت کند. می گفت به قول امام عزیز کار برای خدا خستگی ندارد. همیشه تمام کارهایش خالصا لوجه اله بود. او جهادی پنجاه و هشتی بود. برای خدمت به خلق خدا وبه دستور امام عزیز وارد جهاد شد. کار در جهاد سازندگی را عبادت می دانست نه شغل ، لذا بدون هیچ گونه توقع و چشم داشتی با دل و جان کار می کرد.
تمامی روستاها و دهات اطراف شهرستان ری ـ قدیمی هایش – در خاطراتشان محبت های شهید تهرانی را فراموش نمی کنند. او دغدغه داشت . می گفت: باید کار کرد. حالا که میدان فراهم شده و خدا به ما توفیق خدمت داده باید از لحظه ها هم نگذشت. بارها شده بود که خودش مثل یک کارگر در عمران روستاها دامن همت را بالا می زد و پا به پای دیگران کار می کرد. در حالی که عضو شورای مرکزی جهاد ری بود و بالطبع در زمره مدیران و مسئولین بود.
اما در کار آن کسی که از همه سر و رویش خاکی تر بود و دستهایش از شدت بیل زدن تاول زده بود کسی نبود جز جهادگر شهید حاج مهدی عاصی تهرانی و این اخلاص و سخت کوشی موجبات عهده دار شدن کارهای بزرگ را فراهم می آورد. آرامش و وقار او در کارهای سخت مثال زدنی بود وقتی سختی کار به او رو می کرد وقتی همه از شدت خستگی توان از دست داده بودند تازه او موتورش به راه می افتاد با شوخی و مزاح با جمع، همه را سر کیف می آورد و به جمع طراوت خاصی می بخشید.
تا اینکه در شهریور ماه سال ۵۹ جنگ شروع شد. و از آن به بعد مهدی یک پایش در سازندگی روستاها و پای دیگر در رفع نیازهای جنگ بود. از ماهشهر و آبادان و خرمشهر شوش گرفته تا بندر عباس و جزایر نیلگون خلیج فارس همه میدان رزم مهدی بود. در کار پشتیبانی جنگ خبره بود. ازیک طرف هدایای روستاییان غیور را برای پشتیبانی رزمندگان جمع آوری می کرد و از طرف دیگر جذب و سازماندهی نیروهای مردمی را جهت حضور درغالب سنگر سازان بی سنگر جزو وظایف خود میدانست . مهدی مشام تیزی داشت .بوی عملیات را زود تشخیص میداد وهرجوری بود خودش رابرای کمک به فرماندهان مهندسی رزمی می رساند و درعملیات های مختلف مسوولیت های عملیاتی به عهده داشت. شهید مهدی در ایامی که حضورش درجبهه ضروری نبود به تهران می آمد و با سخت کوشی درپشت جبهه فعالیت داشت. درسال ۶۴ به علت تحرکات بیگانگان درخلیج فارس و فعال شدن قرارگاه نوح نبی (ع) جهت تقویت بنیه دفاعی جزایرخلیج فارس و توان مدیریت و فرماندهی شهید تهرانی، مسئولیت ستاد قرارگاه نوح نبی در بندر عباس را که وظیفه پشتیبانی و تجهیز امکانات جزایر خلیج فارس را داشت به عهده ایشان قراردادند. به اعتراف همه او در این ماموریت خوش درخشید و با فراهم کردن امکانات دفاعی جزایر اقتدارجمهوری اسلامی رادرپهنه خلیج فارس به نمایش گذاشت . شهید تهرانی بعد ازاتمام ماموریت به تهران بازگشت و مهیا برای مسئولیتی دیگر. در تهران همزمان مدیریت جهاد شهرستان ری و ورامین را پذیرفت. و با تمام توان در خدمت محرومین و روستائیان عزیز به انجام وظیفه پرداخت. تا اینکه در اواخر خرداد ماه سال ۱۳۶۵ به علت درپیش بودن عملیاتی بزرگ و نیاز به توانمندی شهید تهرانی به عنوان فرمانده پشتیبانی و مهندسی رزمی جنگ جهاد سازندگی استان تهران، یک هفته قبل ازعملیات کربلای ۱ پای در جبهه گذاشت. اما به علت درپیش بودن عملیات و تسلط شهید ملاآقایی برمقدمات عملیات(شهیدحجت ملاآقایی فرمانده پشتیبانی ومهندسی رزمی جنگ جهاداستان تهران که درآذرماه ۱۳۶۶ درمنطقه شلمچه به شهادت رسید)، شهید تهرانی درکنار این دلاورمرد رشید برای حضور نیروهای مهندسی رزمی جنگ جهاد تهران درعملیات فتح مهران وارد جمع دوست داشتنی و سرشار از معنویت سنگرسازان بی سنگرجهاد استان تهران شد. او که بارها و بارها تا مرز شهادت رفته بود این بار قرار بود در معرکه ای سنگین انجام وظیفه کند. سردار بی ادعا شهید حاج مهدی عاصی تهرانی در نبرد بولدزرها وتانک ها در دشت مهران هدایت اکیپ های مهندسی رزمی را به عهده گرفت . و در روز ۱۰ تیر ماه سال ۱۳۶۵ هنگامی که سنگر سازان بی سنگر با لب تشنه وبا ذکر یااباالفضل العباس در گرمای طاقت فرسای مهران و درزیر آتش مستقیم تانک های دشمن بعثی جان پناه برای رزمندگان اسلام احداث می کردند. مورد اصابت ترکش گلوله مستقیم تانک های بعثیان قرار گرفت و مظلومانه به شهادت رسید.
*گوشه ای ازحماسه رزم سنگرسازان بی سنگرجهاد تهران درعملیات کربلای ۱
ساعت ۱۲ شب دستور رسید که اکیپ های مهندسی ازنقطه رهایی به سمت منطقه درگیری حرکت کنند. هنوز دستگاه ها حرکتشان آغاز نشده بود که صدای انفجار چند توپ عده ای از رزمندگان و مسوولان اکیپ های مهندسی رزمی را مجروح کرد.صدای حرکت لودرها و بلدوزرها توام باگرد و خاک تمام منطقه راپرکرده بود.حرکت ستون بکندی صورت می گرفت و شهید ملاآقایی گاها با بی سیم با قرارگاه درتماس بود و کسب تکلیف می کرد.شهیدحسین دیهیم فر سرستون بود. بعدازساعت ها حرکت این احساس تقویت شد که ستون مهندسی درمنطقه عملیات راه را گم کرده و تافرماندهان برای این مشکل آمدند تصمیم بگیرند باحجمی از آتش دشمن مواجه شده و هوا داشت روشن می شد و نگرانی آنها ازاین بود که دستگاهای مهندسی در روز مورد اصابت تانک ها قرار بگیرند.دستور آمد که راننده ها روی دستگاه ها باتیمم نمازصبح را بخوانند.بعد ازنماز شهید ملاآقایی که ازهمه نگران تر به نطر می رسید به بی سیم چی گفت: باقرارگاه تماس بگیر و بگو چون صبح شده ودر روز دستگاه ها مورد اصابت گلوله دشمن قرارمی گیرند، پس ما به عقب برمی گردیم.
تادستگاههای مهندسی آمدند سروته کنند شهید حاج رضادستواره قائم مقام لشگرحضرت رسول (ع) سوار یک جیپ ۱۰۶ از راه رسید و مسیرستون مهندسی را به سمت تپه ۱۷۷ و امام زاده حسن تغییر داد .حدود ساعت ۱۰ صبح بود که پاتک تانک ها شروع شد. دستگاه های مهندسی، بلدوزرها و لودرها خاکریز زدن را شروع کردند. آتش از همه سو می بارید. دشمن با حدود بالای ۱۰۰ تانک از محدوده شهر مهران و ارتفاعات قلاویزان به سمت محل پیشروی رزمندگان لشکر حضرت رسول سرازیر شد. خیلی از بچه های مهندسی سابقه خاکریز زدن در روز را نداشتند و هر لودر و بلدوزر یک سیبل ثابت و متحرک در منطقه درگیری بود. اکیپ های مهندسی برای انجام ماموریت شان تقسیم شدند .شهید تهرانی به عنوان مسئول یکی از اکیپ ها، دستگاههای مهندسی دراختیارش را هدایت می کرد و گاهاً با حرکات دست و سر و صورت به راننده ها روحیه می داد. نزدیک های ظهر بود که بعضی از دستگاه ها در حین خاکریز زدن به اطراف تپه ۱۷۷ و امام زاده حسن رسیدند. بلدوزری که شهید دیهیم فر بر روی آن نشسته بود جلوتر از همه بود . آتش سنگین توپخانه و توپ مستقیم تانکها، بمباران هواپیماها و مزاحمت هلیکوپترهای عراقی همه را کلافه کرده بود. تانک ها مدام آرایش می گرفتند و شلیک می کردند و دنبال این بودند که هراس در منطقه ایجاد کنند و نیروهای رزمنده عقب نشینی کنند . دستور رسید که از خاکریز زدن ممتد به جهت شرایط خاص و آتش سنگین صرف نظر شود قرار شد. خاکریز به صورت منقطع احداث شود. هر دستگاه در یک مسیر حدود ۳۰ تا ۴۰ متر خاکریز می زد و یک دسته از نیروهای رزمنده پشت آن قرار می گرفتند و جلوتر می رفت و خاکریز دیگری به همین صورت احداث می کرد.
دشمن در منطقه درگیری خاکریز نداشت که رزمندگان اسلام با گرفتن خاکریز پشت آنها سنگر بگیرند. دشمنان بعثی در کانال ها سنگر گرفته بودند. راننده ها علاوه بر نگرانی از حجم بالای آتش نگران زیر پاشون هم بودند. وجود میدان های وسیع مین خاصه مین های ضد تانک و ضد خودرو حرکت را کند کرده بود. از طرف دیگر هوا را گرد و غبار زیادی فرا گرفته بود و باد هم به شدت از طرف شهر مهران می وزید و هر بیل خاک که جابجا می شد، گرد و خاک فراوانی ایجاد می کرد و میدان دید راننده ها راگرفته بود. این مشکل که پیش آمد به مسئول اکیپ ها ابلاغ شد که دستگاه ها پشت به دشمن خاکریز بزنند. این جا دیگر حداقل حفاظت برای دستگاه های مهندسی و راننده ها هم گرفته شد. دیگر راننده دستگاه در حین خاکریز زدن بیل دستگاه در مقابلش نبود و این حداقل سنگر از او گرفته شده بود. آتش تیربارهای دشمن مزاحمت فراوانی ایجادکرده بودند .نزدیک ظهر بود وتشنگی امان همه راگرفته بود. در منطقه درگیری، هنوز سلاح سنگین و تانک وارد نشده بود. شهید حسین دیهیم فر کانون توجه تانک ها شده بود. چندین تانک حرکات بلدوزر او را زیر نظر داشتند. یکی از دوستان می گفت خودم را به حسین رساندم، به سختی او مرا دید. چون زیر آتش و گرد و خاک، دید خیلی ضعیف شده بود. رفتم بالای دستگاه، دوشگای مقابل به شدت کار می کرد. هر لحظه امکان داشت گلوله دوشگا سینه ما را بشکافد، به حسین گفتم: حسین جان پایین بیا و قدری هم استراحت کن تا من کار را ادامه دهم.
او اصلاً قبول نمی کرد و بدون توجه به اطراف سعی می کرد ارتفاع خاکریزها را زیاد کند. تقریباً سی یا چهل متر بیشتر به تپه ۱۷۷ باقی نمانده بود. حسین سعی می کرد خاکریز را به سمت تپه ۱۷۷ و امام زاده حسن متصل کند. وقتی اصرار مرا دید گفت.خیلی تشنه ام اگر امکان داره این کلمن را برایم آب کن… .
من هم از دستگاه پایین آمدم و دویدم سمت منبع آب. هنوز به منبع آب نرسیده بودم که صدای انفجار گلوله مستقیم تانک آمد، برگشتم یک لحظه دیدم دود زیادی از روی دستگاه به آسمان می رود، دویدم سمت حسین و دیدم لباس هایش دارد می سوزد. خودم را بالای دستگاه رسوندم. دیدم شلیک تانک شلنگ جک های بیل را پاره کرده و روغن داغ روی سر و صورت حسین پوست و گوشت را سوراخ کرده. دیدم چفیه دور گردنش آتش گرفته و داره میسوزه. چفیه حسین را خاموش کردم، ترکش ها از یک طرف و جراحت سوختگی، حسین را بی جان کرده بود. هر چه کردم نتوانستم حسین را از دستگاه پائین بیاورم. بقیه دوستان به کمک آمدند. و بدن بی جان حسین را از بلدوزر پائین آوردیم. حسین را که پایین گذاشتیم یک لحظه بیادم آمد که من رفتم برای حسین آب بیارم و حسین تشنه بود. و حسین با لب تشنه شهید شد…
بچه های رزمنده آمدند پشت خاکریزی که حسین زده بود سنگر گرفتند و شاید به دقایقی انتقام حسین را گرفته و تانکی که به حسین شلیک کرده بود در آتش رزمندگان سوخت و افراد داخل آن به هلاکت رسیدند. باشهادت حسین دستگاه های مهندسی به اطراف تپه ۱۷۷ رسیده بودند و رزمندگان لشگرحضرت رسول و سیدالشهدا پشت خاکریزها استقرار پیدا کرده و مشغول دفع پاتک دشمن بودند. تانک های دشمن سعی می کردند تپه ۱۷۷ را دور زده و بچه ها را محاصره کنند. تانک ها تا ۱۰۰ متری لودرها و بلدوزرها نزدیک شده بودند .دستگاه های مهندسی از مقابل و از پهلو مورد اصابت گلوله های مستقیم قرار می گرفتند. راننده بلدوزرها هدف تک تیراندازها و تیربارچی های دشمن بودند. که هم با تیر بار تانک و هم با توپ مستقیم مورد اصابت قرار می گرفتند.تانک های رزهی لشگر حضرت رسول (ص) آرایش گرفته بودند و اولین تانک که از پشت تپه ۱۷۷ بیرون آمد مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن قرارگرفت .درکنار این تانک شهید تهرانی مشغول هدایت دستگاه های مهندسی بود .شهیدملاآقایی می گفت که راننده تانک براثرانفجار به بیرون پرت شده بود و به شدت زخمی بود و حتی قسمتی از بدنش می سوخت. شهید تهرانی دوید او را بغل کرد. امدادگر را خبر کرد. اما رزمنده مجروح که داشت جون می داد از شهید تهرانی می خواست که او را رها کند وبه دیگر همسنگرانش که درتانک گرفتارشده بودند کمک کند. شهید تهرانی که به سمت تانک رفت. یک دفعه برجک تانک منفجر شده و تانک به شدت آتش گرفت… .
حضور پر تعداد تانک های دشمن درمنطقه همه را نگران کرده بود و مسوول اکیپ ها دغدغه شان این بود که مبادا دستگاه های مهندسی که قدرت مانور ضعیف تری نسبت به تانک ها دارند توسط تانک ها محاصره شوند. تانک ها آنقدر نزدیک دستگاه شهید موحدی شدند که او دستگاه را رها کرده و آرپی جی به دست، دنبال تانک رفته و او را منهدم کرد و مجدادا به ادامه کا رپرداخت. فشار دشمن رمق همه را گرفته بود. شهید دستوراه، شهید ملاآقایی و سایر فرماندهان خود را به منطقه درگیری رسانده بودند. شهید ملاآقایی روی خاکریز رفته بود و جلوی دستگاه های با شعارهای حماسی به بچه ها روحیه می داد. کف دست هایش را محکم به هم می زد و مدام می گفت !!!!! ماشاء الله ، ماشاء الله به سربازان امام زمان… مدام ذکر یا ابوالفضل یا ابوالفضل بر زبانش جاری بود .گرد و خاک زیادی منطقه را فرا گرفته بود. دشمن دید که نمی تواند به دل رزمندگان نفوذ کند یواش یواش به سمت شهر مهران و ارتفاعات قلاویزان عقب نشست. فرماندهان و سایرین همدیگر را پیدا کردند. همه سراغ یک نفر را می گرفتند و از او اثری پیدا نمی کردند. همه دنبال شهید تهرانی می گشتند. می گفتند ،چون تهرانی تازه آمده بود بعضی ها به اسم، او را نمی شناختند . یکی از رزمنده های سنگر ساز دوید و گفت:یک نفر اینجا کنار تانک سوخته افتاده !!!!!همه دویدند. دیدند شهیدی با صورت روی زمین افتاده، وقتی صورت او را برگرداندند دیدند شهید تهرانی ترکش در صورتش خورده و دیگر جان در بدن ندارد.
سردار شهید حاج مهدی عاصی تهرانی فرمانده پشتیبانی رزمی جهاد استان تهران مقارن با اذان ظهر و هنگام فریضه ظهر و عصر در آغوش ملائکه آرمید و سرداری از سربازان حضرت صاحب الزمان در نزدیکی کربلا با ذکر یا ابوالفضل العباس و با لبانی تشنه و تنی خسته و رنج دیده به مقام قرب حق رسید. روحش شاد و یادش گرامی باد . هرکس ازمرز مهران به سمت حرم اربابمان میره یادکنه از اونهایی که با ایثار جون خود راه رابرای ما بازکردند.شهیدان سنگرساز بی سنگر جهاد تهران درفتح مهران شهیدان: «خسربوری، عبدالمجیدمرادی، باقرشیرازی نیا،ناصراحمدی ، عبدالرضا احسنی پور، حجه الله صادقی، ایوب سلسی پور، محمداسماعیل سرایی، حسین دیهیم فرد، داوودرشیدی فر، محمودفیروزی .»
راوی:جعفرطهماسبی

وصیت نامه:

وصیت نامه مهدی عاصی تهرانی


بسم الله الرحمن الرحیم


خدایا تو خود می دانی که دلم می خواست که در راه رضای تو قدم بردارم که در قالب اوقات برنداشتم، به خاطر

اینکه نمی دانستم و باز عمل می کردم، به این دلیل بود که تو را نشناختم و نمی دیدم... خدایا هنوز هم نمی

دانم این خودم هستم که این جریده را می نویسم یا نفس سرکش و جاه طلب من است.


ای عزیز! ای ستار! ای غفار، با این عقل و چشم ناقصم ذره ای از کرم و لطف و ستاریت تو را حداقل در خودم

می بینم که من چه بوده ام و تو مرا چگونه نشان دادی، من چه کردم و تو پنهان کردی، من چه راهی را می

رفتم و تو نگذاشتی و بخشیدی و هدایت کردی... پس از شکر خداوند که این سعادت را نصیب من کرد که در این

راه که همانا راه انبیا و اولیا خاص خداوند است قدم برداشته و رهبر آنها باشم. و با تشکر از خانواده ام که طوری

عمل کردند که من بتوانم در مسیر زندگی چنین راهی را انتخاب کنم.


فرزندانم را خوب تربیت کنید و خود نیز دنباله رو راه شهیدان از صدر اسلام تا انقلاب اسلامی ایران باشید و امام

(ره) را فراموش نکنید. به حرف یاوه گویان توجهی نکنید و با توکل به خدا بر دهان یاوه گویان بکوبید به امید زیارت

کربلا و قدس عزیز. خداوند انشاء الله مرا در زمره شهدای انقلاب اسلامی قرار دهد.


والسلام علیکم و رحمه الله برکاته


اطلاعات دیگری از این شهید در دست نیست


 

وبلاگ روستای مهدی آباد موافق و یامخالف نظرات تایید شده نیست و تمامی مطالب ارسالی، دیدگاه و نظر شخصی کاربران است. تعداد نظرات این مطلب:  (۲)

۱۲ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۵ محمدکاظم بنی اسدی
سال 58بود شهید عاصی تهرانی داخل مغازه صافکاری نقاشی آقا مجتبی نقاش واستادقاسم صافکارکه اینجانب بعنوان شاگردصافکاری به اتفاق شهید جوادکمال خانی (که نقاش اتومبیل بود) درآنجا کارمیکردیم واردشدهمیشه بااستادماآقامجتبی نقاش شوخی میکردنددربین محاورات دوستانه آنها نکات ظریفی ازاین شهید میشنیدیم که همیشه شیفته اخلاق ورفتار اوبودیم به همین لحاظ بود که به دعوت ایشان درفصل درو گندمها که منافقین اقدام به آتش زدن خرمنها میکردندجمعه هارا به کمک روستائیان اطراف ری میرفتیم یادم هست که یکروز درسال 62یا63 بودکه شهید محمد حسینی که یک وانت پیکان مدل پایین داشت وباکار باوانت امرارمعاش میکرد تصادف کرده بود وماهم مشغول صافکاری ماشین ایشون بودیم خیلی هم بلحاظ اینکه خسارت دیده بود وبضاعت مالی خوبی هم نداشت ناراحت بودحاج مهدی اومد داخل مغازه وبااستادمجتبی وشهید سیدمحمد حسینی شروع کردبه شوخی کردن سید محمد حال حوصله شوخی نداشت گفت بابا دست ازسرمون برداررفتم لوازم بدنه ماشینم رابگیرم هزارجور مدرک ازمن میخواهند.همزمان (یادش بخیر سید محمدفرزند مرحوم سیدقلکی )هم ازراه رسید وبعد ازکلی شوخی باشهید حسینی قرارشد پیگیری کنند لوازم بدنه وانت تصادفی ایشان رابراش بگیرند تا اخمهاش روباز کنه بالاخره اونروزاوضاع واحوال عصبی شهید حسینی باتدبیر شهید تهرانی ودوستان دیگه تبدیل به شوخی وخنده شدوبعدش هم آشنایی اونها باعث شد که شهید حسینی به جمع جهادگران پیوست وبه درجه ای که خیلی ازماها حسرت آنراراداریم(شهادت)نائل شد.روحشان شاد.شادی روح این شهیدان ومرحوم سید قلکی که مغازه اش درآنزمان پایگاه بچه حزب اللهی های محل بودفاتحه قرائت میکنیم.

سلام و ادب.سپاس بابت زحمات و مطالب خوب شما درباره شهدا. ان شاالله دعای خاص شهیدان شامل حالتون بشه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی