ÇÈÒÇÑ åÏÇíÊ Èå ÈÇáÇí ÕÝÍå

شهید مهدی آبیاتی :: وبلاگ رسمی روستای مهدی آباد اردهال
‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫
‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫
‏‫‏‫

         

         

زندگینامه:

بسم الله الرحمن الرحیم
فرازی از زندگی نامه برادر شهید مهدی آبیاتی
ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا کانهم بنیان مرصوص
هر آینه خدا آنان را که در راه خدا جنگ می کنند و کشته می شوند دوست می دارد گویا ایشان ستونهایی هستند محکم به یکدیگر چسبیده.
مهدی آبیاتی در سال 1340 در خانواده ای مذهبی در شهر کاشان همزمان با نیمه شعبان مصادف با تولد مولا و سرورش آقا مهدی صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بدنیا آمد.
مادرش به یمن برکت آن روز نامش را مهدی گذاشت تا در رکاب مولایش بر بلندای شهادت بایستد.
مهدی از کودکی در کنار تحصیل و شیطنت های بچگانه همراه و یاور بی بدیل پدر در کسب در آمد برای خانواده بود .او بعد از گذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی ، تحصیلات متوسطه  را در دبیرستان امام کاشان به پایان رساند.
با اینکه دوران نوجوانی خود را می گذراند بشدت پایبند مسائل دینی و مذهبی خود بود.نمازهایش را اول وقت می خواند ، به عبادت و راز و نیاز با خدا علاقه خاصی داشت.
بسیار خوشرو و خوش اخلاق بود بطوریکه هنوز افراد فامیل اورا به این صفت نیکو یاد می کنند.
مهدی از کمک کردن به دیگران از هیچ کوششی دریغ نمی کرد. سیمای آرام بخش او دلها را تسخیر می کرد و شور و نشاط جوانی و حس شوخ طبعی اش به افراد خانواده انرژی می بخشید. او حتی از بازی کودکان چنان لذت می برد که انگار خود کودکی بیش نیست.
همواره آسایش دیگران را برتر از رنج خویش می دانست و از دسترنج روزانه خود که از مغازه میوه فروشی و یا از کار در کنار پدر کسب می کرد بین خواهران و برادران محصل خود تقسیم می کرد.
با اینکه سن و سالی نداشت اما همواره مورد اعتماد بزرگان فامیل و در امانت داری زبانزد خاص و عام بود. به حلال و حرام اهمیت فراوانی می داد و این خصلت نیکو را از پدر به ارث برده بود.
مهدی فعالیت های انقلابی خود را از قبل از انقلاب در روز ها و شب های پر التهاب و در فضای ظالمانه حکومت ستم شاهی آغاز کرد. او حکومت شاه را منفور و پست می دانست و هرکجا که ندایی از خمینی (ارواحنا فداه ) می آمد حضورش پر رنگ می شد و در تظاهرات علیه شاه همیشه در صف اول و پیشگام بود.
مهدی بارها به خاطر پخش اعلامیه و تصاویر امام و شرکت در تظاهرات و سخنرانیهای مختلف مورد تعقیب ماموران شاه قرار گرفته بود که با هوش و ذکاوت خاصش توانسته بود از مهلکه فرار کند.
یکبار به خاطر پایین آوردن مجسمه منفور شاه توسط ماموران ژاندارمری دستگیر شد پدر مهدی به محض شنیدن این خبر خود را به ژاندارمری رساند و در مقابل سرهنگ مربوطه ایستاد و گفت شما از پایین آوردن یک مجسمه سنگی و بتونی می ترسید پس مراقب جان خود باشید . سرهنگ ژاندارمری که ظاهرا خود نیز از حکومت ستم شاهی به تنگ آمده بود و دلش با مردم بود تسلیم صراحت کلام پدر مهدی می شود و به او قول می دهد که مهدی را تا فردا آزاد کند و به وعده اش وفا می کند تا مهدی دوران تازه ای از زندگی خود را آغاز کند.
دوران سربازی مهدی همزمان با آغاز جنگ ، در شهر بجنورد آغاز می شود و بعد از 4 ماه و 15 روز گذران دوران مقدماتی برای آخرین بار به زیارت حضرت ثامن الائمه امام رضا علیه السلام میرود و نمیدانم به آقایش چه می گوید که لذت اوج گرفتن در رسیدن به پروردگارش را تجربه می کند مهدی بعد از 4 ماه و 15 روز دوری از خانواده فقط برای مدت کوتاهی به دیارش باز می گردد و بعد به آبادان و سپس به مناطق جنگی اعزام می شود .
برای آخرین باری که به دیدار خانواده آمد قصه هجران و وصال معشوق در چشمان سیاهش موج می زد او از همه فامیل حلالیت طلبید انگار می دانست که در این رفتن برگشتی نیست .به برادرش سفارش برادران و خواهران کوچکتر را کرد خواهران و برادران کوچکش را باز می بوسید و مثل همیشه می خندید نوبت به پدر و مادر که رسید سعی می کرد خود را آرام جلوه دهد پدر مهدی این بار نمی توانست نگرانی خود را پنهان کند و به او گفت اگر شما به جبهه بروید احتمال شهادت شما زیاد است و مهدی با مزاح و برای اینکه قوت قلبی به پدر بدهد انگشت اشاره خود را نشان می دهد و می گوید صدام حریف این انگشت من هم نمی شود و او همان انگشت اشاره را فدای دینش می کند و دست با سخاوت دیگرش را تقدیم سرور و مولایش اباوالفضل العباس علیه السلام.
مهدی در تابستان سال 1361 و در ماه مبارک رمضان مصادف با ایام شهادت مولایش امیرالمومنین علی علیه السلام در منطقه شلمچه ، جسم و روحش را در طبقی از اخلاص به آفریدگار بلند مرتبه اش تقدیم می کند و مصداقی  دیگر برای آیه کریمه "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون" می گردد.
روحش شاد و نامش جاودانه و راهش پر رهرو  باد
 

وصیت نامه:

بسمه تعالی

پدر و مادر و خواهران و برادر عزیزم سلام عرض می کنم .پدر و مادر عزیزم همان طور که گفتم ما حمله ای داریم و امکان دارد  که من در این حمله که بسیار مقدس است آسیب ببینم ،پدر و مادر و خانواده خوبم اگر من در این روز مجروح یا شهید شدم شما هیچ ناراحت و آزرده خاطر نباشید که چرا پسرم یا برادرم شهید شده و او حالا آرزوها داشته .نه پدرم و نه مادرم ونه خواهرانم و برادرانم .بدانید که هر انسان متقی و با ایمان و امثال من وخصوصاً خودم را می گویم تنها آرزویش رسیدن به بالاترین درجه حد کمال وآن شهادت در راه حق و سوگند می خورم که من در این دنیا به هیچ دل نبسته ام و هیچ از مرگ با افتخار دلهره ندارم و اینکه می خواهم زنده بمانم بخاطر شماست که آرزوی دیدن روی شما را دارم و مادر عزیزم نتوانستم خودم را برای دیدن دوباره شما حفظ کنم در ضمن صحبت هایی دارم با شما گوش کنید .خانواده عزیزم اگر مرا دوست دارید دلم نمی خواهد بعد از شهادتم زیاد ناراحت شوید و در انظار زار و شیون کنید بدانید که این عمل اجر یک شهید را کم می کند صبور و با استقامت باشید همین بس که شما افتخار کنید به فرزندی که حاصل یک عمر زندگی شما در راه هدفی بزرگ شهید شده است . دلم می خواهد خودتان را در برابر دوست و دشمن شادتر از همیشه نشان دهید و من از خدای تبارک و تعالی می خواهم همیشه رویتان شاد و زندگی آرام و خوش را داشته باشید . فقط شادکامی و چهره باز شما مرا خوشحال خواهد کرد و از خدا می خواهم خواهران عزیزم حجابتان را حفظ کنید و خوب باشید تا آینده بهتر و شادکامتری داشته باشید . پدر عزیزم  همه بچه ها اول بار به خدا و بعد به وجود شما چشم دوخته اند . دلم می خواهد نهایت مهربانی را نسبت به بچه ها داشته باشی و از اینکه من در کنارت نیستم هیچ ناراحتی به خود راه ندهی و اعصاب خود را کنترل کنی و انتقام خون من و امثال من را از خدا طلب کنی ،پدر بی نهایت دوست داشتم  در آخرین لحظات تو را و مادر مهربانم را ببینم . دوستتان دارم و تمام شما را به خدا می سپارم و از کلیه فامیل و دوستان خداحافظی می کنم .والسلام

خداحافظ شما

مهدی آبیاتی



مصاحبه با خانواده شهیــدمهدی آبیاتی                         

ساعت وتاریخ مصاحبه: 30/18 روزدوشنبه مورخ 5/4/91       محل مصاحبه: کاشــان منزل شهید

ا- اگه ممکنه خودتونو معرفی کنید وبگید که چه نسبتی با این شهید عزیز دارید؟
من خواهرشهید مهدی آبیاتی هستم


2- درچه سالی به شهدت رسیدند ودرچه عملیـــّاتی؟

سال1361عملیّـــات رمضان در منطقه عمومی شلمچه


3- وقتی خبر شهادت را شنیدید کجابودید، چه احســاسی پیدا کردید واوضاع واحوال خانواده چطور بود؟

در ماه رمضان موقع افطار بود که این خبررا به مادادند البتّه مادرم این موضوع را زودتر فهمیده بود وهنوز چیزی به ما نگفته بود ومادرم آنقدر صبور بود که خودش به سپاه مراجعه کرده بود وپیکر شهیدرا دیده وکارهای مقدماتی را انجام داده بود


4-زمان شهادت چند سال داشتند واز چه طریقی به جبهه ها اعزام شده بود؟
زمان شهادت 21سال داشت وازطریق سربازی به جبهه ها اعزام شده بود وتحت امر لشکر77پیروز خراسان بود


5- بهترین خاطره ای که از شهیــد دارید را خیلی خلاصه بیان کنید.

یک روز صبح ساعت 10خوابیده بودم بلند شدم دیدم مهدی نماز میخونه پرسیدم چرا حالا در جواب گفت: من صبح نمازم قضا شده است الان هم می خواهم بیرون بروم  ممکنه تصادف کنم نتونم برگردم پس باید تکلیفم را انجام دهم
پدرش می گوید : چندین بار به او گفتم کشته خواهی شد... اما او همیشه مگفت نترس هیچی نمیشه
یک خاطره از زبان خواهر شهیــد: درهنگام تشییع جنازه شهیدمان پدرم از تشییع کنندگان عقب افتاده بود به اوگفتم بیا برویم تا به جنازه برسیم در جواب گفت  من که کمرم شکسته است    بگذار بروند......


6- فکر می کنید پیام مهمش برای شما ومردم چیه؟

همه ما وخواهران را به رعایت حجاب وپاکدامنی توصیه میکرد.


7- قبل از اعزام به جبهه مشغول چه کاری بودند وتحصیلات را تاکجا ادامه دادند؟
گاهی اوقات به بندر می رفت وجنس برای خریدو فروش می آورد البته کوره پزی هم داشت واز 9سالگی کار می کرد وروی پای خود می ایستاد البته چون خانواده ما عیالواربود او مجبور بود برای تامین مخارج خانواده سخت تلاش نماید.


8- مهمترین خصوصیت اخلاقی شهید چی بود؟

به نماز وادای تکالیف الهی پایبند بود بسیار مردم دار بود ومی گفت تا انجا که می توانید با مردم خوب باشید وحقوق همسایه ها را رعایت کنید از دیگر خصوصیات او این بود که بسیار زحمت کش وتلاشگر بود


9-ازخواهر بزرگش پرسیدیم چه صحبتی بامردم ونسل سومی ها که جوانان امروز هستند دارید؟
شهید مهدی آبیاتی به ما توصیه می کرد تا می توانیددرس بخوانید واز علم ودانش عقب نمانید وسعی کنید خون شهداء را حفظ وراه آنها را ادامه دهید


10- اگه صحبت دیگری دارید بفرمایید.

یادم می آید در زمان انقلاب به جرم شرکت در راهپیمایی ها وتظاهرات ونیز دیوار نویسی شبانه چندین باردستگیر وباز داشت شد.
یک روز پدرش به رئیس شهربانی آن زمان گفت چراپسرم را باز داشت کردی ؟ رئیس شهربانی در جواب گفت چون مجسّمه ی شاه را پایین کشیده است پدرم در جوابش گفت : این ها که  چیزی جز میخ ومفتول وسیمان نیست وقتی رئیس شهربانی این شهامت را از پدرم دید در پاسخ گفت : اگه تقصیری نداشته باشه آزادش می کنیم
لازم میدونم یه خاطره دیگه از اویل انقلاب از این برادر شهید م نقل کنم:
یه روز عصر با شور وشوق وصف ناپذیری وارد منزل شد ویه پلاکارد دستش بود  وگفت این شعاری است که فردا قراره تو راهپیمایی بدیم شعـــار این بود:
گفت این جمله را خمینی بت شکن                                     در ره دین بکوش تا جان بود در بدن
این شعارم بود  ، افتخارم بود                                              مرگ برشـــــاه   ، مرگ بر شـــــاه
 
باتشکر وسپاس فراوان از خانواده  ی محترم شهید که وقتشون را در اختیار ما قرار دادند

اطلاعات دیگری از این شهید در دست نیست


 

وبلاگ روستای مهدی آباد موافق و یامخالف نظرات تایید شده نیست و تمامی مطالب ارسالی، دیدگاه و نظر شخصی کاربران است. تعداد نظرات این مطلب:  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی