ÇÈÒÇÑ åÏÇíÊ Èå ÈÇáÇí ÕÝÍå

شهید محمد صمدی :: وبلاگ رسمی روستای مهدی آباد اردهال
‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫
‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫
‏‫‏‫

زندگینامه شهید:



بسم الله الرحمن الرحیم

فرازی از زندگی نامه برادر شهید محمد صمدی

زنده نگهداشتن یاد وخاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست       (مقام معظم رهبری)

خاطراتی به یاد ماندنی از زندگینامه شهید محمد صمدی

او متولد 1340 بود از کودکی دارای فعالیت و جنب و جوش زیادی بود و پرتحرک و سر و صدا بود ، شاید از صحبتهای من و پدرش در خصوص رژیم شاه الهام گرفته بود که عکس شاه را که در کتاب دوران دبستان مشاهده می کرد دائم یا چشمهای او را کور می کرد و یا برای او سبیل می کشید و بارها از طرف مدرسه تنبیه شدید می شد و ما مجبور بودیم کتابی نو برایش تهیه کنیم.
 تا سوم راهنمایی بیشتر مدرسه نرفت ولی تا همین زمان هم در حد خودش به صورت مخفیانه با کسانی که با شاه مخالفت داشتند همکاری می کرد .


بعد از آن هرچه خواستیم که او را بترسانیم که این مسائل خطرناک است تازه بیدارتر می شد و فعالیتش بیشتر می شد ، تا اینکه تصمیم گرفتیم بخاطر اینکه از شهر و این مسائل دورش کنیم و به جهت علاقه اش چند وقتی فرستادیمش به روستای مهدی آباد نزد فامیل باشد.

در روستا هم دست بردار نبود . نیمه شب با ذغال تمام دیوار ها را از شعار های ضد رژیمی آن زمان می نوشت ، شعار هایی از قبیل مرگ بر شاه ، مرگ بر حکومت پهلوی ، درود بر خمینی ، مرگ بر پهلوی.
صبح که می شد اهالی مهدی آباد متوجه شعار ها می شدند می گفتند این کار ، کار پسر حاج علی صمدی است چرا که تا چند روز پیش این موارد در اینجا مشاهده نمی شد و شاهد این موضوع آقای حاج رضا مخدومی از اهالی روستا هستند . بالاخره اگر در آنجا هم کسی را می دید که مانند خودش هست باهم همکاری می کردند .
محرم سال 56 بود که در مهدی آباد بود و شانزده سال داشت درست یکسال قبل از پیروزی انقلاب هم عزاداری در مجلس اباعبدالله الحسین علیه السلام شرکت می کرد و هم در تظاهرات.  فردایش در تظاهرات مشهد اردهال شرکت کرد و فامیل و سایرین هم که میدیدند او زبان دار و حرف زن است او را قلم دوش گرفتند و شعار میداد از این قبیل که :

پسر رضا کچل بد جوری افتاد تو هچل             درود بر خمینی     مرگ بر پهلوی  
تا شاه کفن نشود این وطن وطن نشود    مرگ بر شاه مرگ بر شاه مرگ بر شاه

تا اینکه با مردم و تظاهرکنندگان وارد صحن امامزاده علی ابن امام محمد باقر علیه السلام شدند و تا چشمش به عکس شاه که بالای درب ورودی نصب بود افتاد گفت مرا ببرید آنجا و به هر شکلی بود آن عکس را پایین آورد و به زمین زد و شکست و زیر دست و پای  مردم رفت و از این کار محمد خیلی ها ترسیدند و سربازان و ماموران که آنجا بودند متوجه شدند و مردم را متواری کردند و محمد زرنگی کرد و سریع از دوش مردم پایین آمد و لباس خود  را با شخص دیگری زود عوض کرد تا او را نشناسند و دستگیرش نکنند .
اتفاقا یکی از سربازان آنجا از همسایگان ما بود و محمد را شناخت و محمد هم او را دید و سریع آن محل  را در بین جمعیت ترک کرد و به تهران آمد و وقتی به منزل آمد به من گفت مامان اگر فلانی آمد و گفت من محمد را فلان جا دیده ام بگو محمد اصلا آنجا نرفته و ما در مهدی آباد زیاد فامیل داریم و شاید کسی را دیدی که شبیه محمد بوده و کاملا منکر مطلب شوید و اتفاقا چند روز بعد آن شخص آمد و من هم همانطور به او گفتم


او از زمانی که از روستا برگشت مجددا فعالیت را از سر گرفت و همه راهپیماییها و تظاهرات ها را در تهران شرکت میکرد.وچون از مسیر راهپیمایی اطلاع پیدا می کرد زودتر می رفت در خیابانهای مسیر و درب خانه ها را میزد و به آنها می گفت که درب منازل خود را نیمه باز بگذارید که اگر مامورها حمله کردند به داخل خانه ها امان بگیرند و دستگیر نشوند.
اکثر سخنرانیهای در تهران را شرکت میکرد و در شهر ری مسجد حجه ابن الحسن علیه السلام ( مسجد غیوری ) سخنرانی حجه الاسلام عبدوست ودیگر آقایان را شرکت می کرد وخیلی از این سخنرانیها را با پدرش و غلامرضا اسماعیلی شرکت می کرد و از آنجایی که فرد نترس و شجاعی بود ایشان را رها میکرد و در جلو راهپیمایی شرکت می کرد و یا جاهای دیگر می رفت و بعضی شبها می شد که در انتظار بسر می بردیم  وهمه نگران بودیم تا اینکه ساعت 1 یا 2 نیمه شب می آمد و گریه می کرد و دست و لباسش خونین بود و تعریف از انتقال شهدا به این طرف و آنطرف میکرد و یا خبر از فردا می داد که از کدام میدان تظاهرات شروع می شود .
توسط یکی از آشنایان در یکی از کارخانجات صنعتی ارتش مشغول به کار شد و حدود شش ماه بیشتر نشد که گفت می خواهم بیایم بیرون ، علتش را پرسیدیم گفت همه مردم میگویند مرگ بر شاه ولی آنجا ما را بالاجبار اینجا و آنجا می برند و می گویند بگویید جاوید شاه ، و من نمیخواهم بگویم.


من به اوگفتم پسرم یکدفعه بدون علت بیایی بیرون آنهم تو این زمان که تظاهرات هست برایت بد می شود و شک می کنند به من گفت راهش را بلدم و به آنها گفته بود پدرم زمین زراعتی دارد و من باید به ایشان کمک کنم و نمی توانم اینجا را ادامه بدهم و استعفایش را نوشت و آنها هم قبول کردند .
 در دسته جات سینه زنی از مسجد محل تا میدان شهرری که با پدرش و اهل محل شرکت کرده بود پدرش و چند تن از اهل محل را دستگیر کردند به جهت شعارهایی که داده بودند و محمد سریعا آمد منزل و همه کتابها و رساله ی امام خمینی و نوار های مذهبی مرحوم حاج علی و خودش را در یک گونی برد و یک جایی بیرون از منزل مخفی کرد که ماموران پیدا نکنند.
آنقدر به فعالیتهایش ادامه داد که باعث شد از فامیل و بستگان و یا از اهل محل هم دنبالش می رفتند و در راهپیمایی ها شرکت می کردند و شبها هم اعلامیه های امام خمینی را در کوچه ها و خانه ها پخش می کردند و روزی که شاه از مملکت رفت با دوستانش جلوی ماشینها را می گرفت و می گفت چراغهایشان را روشن کنند و شکلات و شیرینی پخش می کردند .


انقلاب که پیروز شد با تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرمان امام خمینی سریعا جذب و استخدام در سپاه شد و به فعالیت و آموزش نظامی در سپاه مشغول شد تا اینکه برای سرکوبی منافقین و دمکراتها در کردستان به آنجا اعزام شدند و به مدت 14 روز بود که از محمد خبری نبود و خبری هم که داشتیم این بود که چند نفر را روی تخت بیمارستان درکردستان شهید کردند و وقتی که محمد تلفن زد و با خبر شدیم که زخمی شده به او قضیه شهدا را گفتیم جواب داد که برای اسلام حالا حالا باید خون بدهیم و شرط پیروزی بر کفار وحدت و خون دادن در این راه است.

 در جنگ ایران و عراق هم از طرف سپاه حرکت کرد و اتفاقا بعد از گرفتن پادگان حمید ، عراقیها محمد و همرزمانش را محاصره کرده بودند که از فشار گرسنگی گیاه بیابان را می خوردند تا اینکه پس از چند روز نیرو ها رسیدند و از محاصره در آمدند.  
یکبار هم که از جنگ برگشت دیدیم پایش شکسته است و در گچ است پرسدیم چه شده ؟ گفت در درگیری با دشمن از جایی افتادم و پایم شکست و ناگزیر دکتر گفت باید بروی و استراحت کنی ولی با این حال نمی توانست در خانه بنشیند و بیرون از خانه اگر می توانست در مسجد و فعالیتهای مذهبی و کمک برای رزمندگان شرکت می کرد.


وخلاصه زمان آخرین اعزامش به جبهه رسید و دهم و یا یازدهم آذر سال 59 بود که خداحافظی کرد و روانه شد  و چند روزی نگذشته بود که نامه ای به دست ما رسید که من و پدرش در حالت تعجب بودیم و دختر خواهرم منزل ما بود و ایشان نامه را خواند و مطالبش با همه صحبتها و نامه های قبل فرق می کرد ، سخن از رفتن بود ، سخن از حلالیت گرفتن بود ، سخن از خون دادن به پای اسلام و انقلاب بود،  همه گریه می کردیم ، دیدم پدرش هم گریه می کند دیگر هرچه باید می فهمیدم فهمیدم ، انگار خود محمد متوجه شده بود که دیگر زمان شهادت رسیده است دیگر تماس تلفنی با محمد نداشتیم تا اینکه روز 21 آذر یکی از بچه های سپاه آمد درب منزل و خبر شهادت ایشان را داد و او و پدرش به پادگان ولی عصر علیه السلام در میدان سپاه مراجعه کرد وگفتند در ذوالفقاریه آبادان در شبیخون به تاریخ 19/9/59 با دو تن از همرزمان با گلوله ضد هوایی به شهادت رسیدند و چون زیر آتش دشمن است بدنش را نتوانستند بیاورند و تا مدتی هرچند روز یکبار پدرش می رفت به پزشکی قانونی تا خبر بیاورد تا پس از 18 روز جنازه اش را آوردند و پس از تشییع جنازه در غسالخانه وقتی با بدن نازنین پسرم روبرو شدم دیدم که صورت و دستها را با واکس مشکی سیاه کرده بودند که دشمن در تاریکی شب متوجه آنان نشود و دیگر اینکه بدن ، پس از این مدت نه از بین رفته بود و نه بو گرفته بود و انگار که همین الآن از دنیا رفته بود و برای همه مردم و اهل محل باعث تعجب شده بود .


در مدتی که جبهه بود یک روز یکی از همرزمانش تعریف کرد که با محمد خداحافظی کردم و گفتم کاری نداری من دارم میروم تهران گفت نه برو به سلامت گفتم شب چهارشنبه می روم به جمکران کاری نداری؟ یک وقت دیدم محمد دارد گریه می کند گفتم چه شد چرا گریه می کنی؟ گفتم جای کسی می روی که خودش را ملاقات کردم ، من امام زمان را دیدم و حاجتم را از ایشان خواستم .
امیدوارم که امام زمان  از همه ما راضی شود و همه از خدمتگزاران به ایشان باشیم و از منتظران واقعی ایشان باشیم و ادامه دهنده راه امامان معصوم  علیهم السلام و شهدا باشیم و نگذاریم خون شهدا پایمال شود و از همه شما که در این راه زحمت می کشید تشکر می کنم . شادی روح شهدا صلوات .....مادر شهید         

 


وصیتنامه:

اینجانب محمد صمدی عضو گردان 2 سپاه پاسداران پادگان ولی عصر (تهران)

 این وصیتنامه را در سر مزارم بخوانید تا دشمنان و منافقین بدانند که کورکورانه در این راه نرفتم و شهید نشدم بلکه راهی است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و کل شهدای اسلام رفتند .

بسمه تعالی

 بسم الله القاصم المنافقین

 بنام خدای در هم کوبنده منافقین
خدایا صحبتی دارم با تو ای پروردگار عالمیان
خدایا هر کاری را با نام تو شروع کرده ام و به نام تو تمام کرده ام و جز تو به کسی و چیزی دیگر توکل نکرده ام.
خدایا جور دیگری نمی توانستم در راه تو برای اسلام و مسلمین خدمت کنم نه زبانی داشتم که اسلام را به دیگران بفهمانم و نه ثروتی داشتم که در راه تو برای نشر اسلام و مسلمین خرج کنم .

خدایا از آن اول که می خواستم عضو سپاه بشوم با یاد تو داخل سپاه شدم و با یاد تو به ماموریت رفتم و با یاد تو جنگیدم و حالا هم تا جایی که جان در بدن داشته باشم جهاد خواهم کرد.

و خدایا تو در قران گفته ای که هر کس از اعمال گذشته توبه کند و قدم به راه راست بگذارد توبه اش را می پذیرم.

و خدایا توبه این حقیر را بپذیر و به راه راست هدایتم کن که بتوانم بیشتر از این در راه تو بجنگم و دشمنان اسلام را از بین ببرم.

خدایا عمری است که شکر گزاری از نعمتهای تو می کنم و می گویم مرا به راه راست هدایت کن و راه آنانکه صالحین در راه تو هستند و نه راه آنانکه برآنها خشم کرده ای .

خدایا پدر و مادرم را ......... چون آنها را اذیت کرده ام . (در نسخه دستنویس نا خوانا شده بود )

به آنها صبر بده و به آنها قدرتی بده تا در برابر مرگ من در برابر دشمن شاد باشند و بر عزای من نگریند .

پدر و مادرم ، صحبتی دارم با شما که یک عمری زحمت می کشید و مرا بزرگ کردید من شما را اذیت کردم و به سخن شما گوش نکردم و نافرمانی کردم انشائالله که مرا می بخشید .

پدر و مادرم از اینکه مرا در راه خدا و اسلام و مردم هدیه کرده اید ناراحت نباشید بلکه شاد باشید چون من امانتی بودم از طرف خدا دست شما  و حالا خدا این هدیه را از شما گرفته است .

پدر و مادرم دلم می خواهید وقتی بالای سر جنازه ام می آیید با رویی باز و خوشحال بیایید و لباس سفید بر تن کنید  و همچنین دیگران را نیز تشویق کنید که در این راه وارد شوند .

پدرم سخنم با توست که مرا حسین وار تشویق می کردی که در راه خدا برای اسلام و مسلمین کنم  و شما با رفتارت به من فهمانیدی که چگونه خدمت کنم .

و مادرم سخنم با توست که زینب وار در برابر مشکلات صبر و شکیبایی خود را نشان دادی و در راه خدا کار می کردی و همیشه در برابر منافقین قد علم می کردی و نگذاشتی که خون شهدا پایمال شود و حالا امانتی که از طرف خدا پیش شما بود تحویل دادی .

پدر و مادرم ناراحت نباشید چونکه همیشه لشکر حق پیروز بوده و هست و شما سعی کنید همانطور که مرا تربیت کرده اید برادرم و خواهرانم را تربیت کنید که خدا از شما راضی تر شود .

سخنی دارم با برادرم و خواهرانم و رفقایم و خواهران و برادران مسلمانم

برادران و خواهران سعی کنید در راه خدا کار کنید از خط اسلام و امام خارج نشوید چون خط امام خط جاودانی است خطی است که آدمی را به  خدا نزدیکتر می کند تا آنجا که جان در بدن دارید در برابر دشمنان اسلام و منافقین ، مخصوصا منافقین بجنگید  .

سخنانی که امام می فرماید گوش دهید و به رهنمود هایش عمل کنید و منافقین را از خود دور کنید شایه ساز ها را روشن کنید و نگذارید مردم را ضعیف کنند .

و ای امام خمینی بدان که تا جان در بدن دارم سنگرم را رها نمی کنم و در راه خدا و اسلام و مسلمین خدمت می کنم

 اگر مقدور هست از آقای بهشتی و آقای رفسنجانی و آقای حجازی بخواهید که در مجلس ختمم شرکت کنند .

 خداحافظ همگی شما باد

محمد صمدی

12/9/59

بابا من اهواز که بودم کوله پشتی بزرگ را که در آن دوربین فیلمبرداری و عکس برداری بود به برادر یکی از هم گروانیهایم داده ام به نام علی یونسی که برادرش در سپاه پاسداران هست بنام حسین یونسی مراجعه می کنید و دوربین را می گیرید .

پدرم : وسایلم را بفروشید بجز آپارات و به شماره حسابی بریزید تا برای جنگ زده ها فرستاده  شود

500 تومان بدهکارم به حاج حسن صابری

دیگر نمی دانم به کسی بدهکارم یا نه

هر کس مراجعه کرد به او طلبش را بدهید

و از کسی پول نمی خواهم .

 


اطلاعات دیگری از این شهید در دست نیست

وبلاگ روستای مهدی آباد موافق و یامخالف نظرات تایید شده نیست و تمامی مطالب ارسالی، دیدگاه و نظر شخصی کاربران است. تعداد نظرات این مطلب:  (۴)

بسمه تعالی

سلام علیکم؛

این شهید بزگوار نیز از اهالی شهرری و منزل ایشان نیز در نزدیکی میدان شهرری پشت بقعه متبرکه امام زاده عبدالله (ع) واقع شده است ، تمامی اوصاف شهدا در مورد ایشان نیز صدق می کند.

التماس دعا

۱۲ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۴ محمد رسول صمدی از قم
خدا بیامرزدش فامیلی ایشون مثل من است من هفده سالم چاکر شهدا هم هستم.
سلام
روحش شاد و یادش گرامی باد.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
۰۳ آذر ۰۰ ، ۲۲:۴۷ امیرمهدی کشاورز

خدا بیامرزش من امیرمهدی کشاورز ۱۱سلاه از تهران هستم و مخلص شهدا 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی