ÇÈÒÇÑ åÏÇíÊ Èå ÈÇáÇí ÕÝÍå

شهید غلامرضا محمدی :: وبلاگ رسمی روستای مهدی آباد اردهال
‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫
‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫ ‏‫‏‫
‏‫‏‫

         

         

         

         

         

زندگینامه:

بسم الله الرحمن الرحیم
بسم رب الشهداء والصدیقین
 
زندگینامه
اکنون اسلام به این شهیدان و شهید پروران افتخار می کند
امام خمینی(ره)
خلاصه ای از زندگی نامه پاسدار شهید حاج غلامرضا محمدی
واقعا چه بسیار مشکل است نوشتن پیرامون زندگی کسی که خدا خریدارش بوده، شهیدی که با چشم باز و با دلی آکنده از محبت معبودش به سوی صحنه های پیکار حق با باطل روان شده، شهیدی از تبار حسین(ع)، شهیدی که در محرم ها و عاشوراها درس اخلاص و استقامت در راه عقیده را از امام حسین(ع) فراگرفت و دین خود را به .اسلام عزیز با خون خویش ادا نمود
پاسدار شهید حاج غلامرضا محمدی در سال 1338 شمسی در روستای مهدی آباد اردهال در خانواده ای مذهبی .دیده به جهان گشود
نام او را از این جهت غلامرضا گذاشتند تا غلام امام رضا(ع) باشد
شهید دوران کودکی را در آغوش گرم خانواده اش همراه با تربیت اسلامی گذراند و تحصیلات ابتدایی را در این روستا سپری کرد و سپس به علت عدم وجود مدرسه راهنمایی و دبیرستان در سال 1350 راهی شهرستان کاشان شد و همراه با گذراندن دوره متوسطه در رشته ادبیات دبیرستان شهید مظلوم دکتر بهشتی، تعطیلات تابستانی را که در روستای فوق الذکر می گذراند، به کار کشاورزی مشغول بود.
غلامرضا از همان ابتدا با قران آشنا گشت و تا پایان زندگی همچون یک دانش آموز،عاشقانه از قرآن درس گرفت و علاقه زیادی به روحانیون متعهد و مبارز داشت و همیشه در ماه های محرم و رمضان که روحانیون برای تبلیغ و ارشاد به روستا می امدند پای صحبت آنان می نشست و علاقه زیادی به آموزش های اسلامی و شرکت در هیئت های حسینی و جلسات قرآن و معارف اسلامی داشت.
زمانی که اواخر دوران تحصیلات دبیرستان را می گذراند،مصادف بود با خروش امت حزب الله به رهبری خمینی روح الله و در این جا بود که او نیز مانند دیگر شیفتگان راه الله فعالانه در تظاهرات و راه پیمایی های خیابانی و پخش اعلامیه علیه رژیم طاغوت شرکت می کرد و با پیروزی انقلاب،مشکلات بعد از انقلاب جوانان را دعوت می کرد تا عاشقانه پا به میدان نهند و همه چیز خود را فدای اسلام کنند.
غلامرضا در تاریخ 15/4/1358 رسما به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کاشان در آمد و همچون گذشته به پاسداری از حریم مقدس انقلاب و جمهوری اسلامی پرداخت.
او در این ارگان انقلابی جوشیده از جوانان حزب الله، عاشقانه و مخلصانه خدمت می کرد و ایمان به خدا و عشق به شهادت، آن چنان در وجود او شعله ور بود که همه حرکاتش جز خدمت و عبادت و پیاده شدن خط امام چیز دیگری نبود.
با ایمان به خداوند یکتا، اعتقاد خاصی به انجام شعائر اسلام از قبیل شرکت در نمازهای جماعت، نماز اول وقت،شرکت در مراسم دشمن شکن نماز جمعه، شرکت در مراسم دعاهای کمیل و ندبه، شرکت در مراسم با شکوه تشییع جنازه شهدا و هیئت های عزاداری سرور شهیدان امام حسین(ع) داشت.
آن گاه که دید مزدوران شرق و غرب قصد آشوب گری را در مناطق غرب کشور(کردستان) دارند، در نیمه دوم سال 58 به همراه گروهی از برادران سپاه کاشان، عاشقانه به کردستان مظلوم شتافت و 6 ماه در آن سامان به مبارزه با دشمنان اسلام مشغول بود.
پس از پایان یافتن ماموریت خود به کاشان بازگشت و مدت کوتاهی را در این شهر بود، سپس در تاریخ 23/1/59 به همراه عده ای از برادران سپاه کاشان، داوطلبانه عازم منطقه سیستان و بلوچستان شد و مدتی نیز در آن جا به محرومین خدمت کرد و پس از چند ماه به کاشان بازگشت و در نیمه اول سال 60 به جبهه های نبرد حق علیه باطل (منطقه عملیاتی جنوب کشور) اعزام شد و در جبهه های فیاضیه آبادان و دارخوین فعالیت های زیادی نمود.
سپس در اواخر سال 60 به مدت یک سال و اندی به عنوان محافظ آیت الله امامی کاشانی(عضو فقهای شورای نگهبان و امام جمعه موقت تهران) انتخاب شد.
در شهریور ماه سال 1361 برای زیارت خانه خدا به مکه معظمه عزیمت نمود و پس از بازگشت از سفر بیت الله الحرام و پایان یافتن ماموریتش، به مدت 6 ماه به جبهه های غرب و جنوب کشور روانه شد و در پایان ماموریت محوله خود، چند روزی را به کاشان آمد و پس از چند روز مرخصی و دیدار با خانواده و کلیه فامیل و آشنایان خود، در تاریخ 26/11/62 برای آخرین بار عازم جبهه های حق علیه باطل شد.
آری، غلامرضا که از این امتحان الهی سرافراز بیرون آمده بود، مورد لطف خداوند متعال قرار می گیرد و پس از سال ها تلاش و کوشش بی امان در راه مبارزه با ضد انقلابیون داخلی کردستان و جنگیدن با مزدوران بعثی صهیونیستی عراق، پس از رشادت ها و ایثارگری ها، در عملیات پیروزمندانه خیبر (محورطلائیه_جفیر)،جمعی لشگر امام حسین(ع) مورد اصابت گلوله دشمن خونخوار قرار گرفت و در تاریخ پنج شنبه 11/12/62 با هدیه کردن خون خود به معبودش شتافت و پیکر مطهرش در آن منطقه زیر آتش دشمن باقی ماند و پس از حدود 11 سال با تلاش گروه های تفحص شهدا به میهن اسلامی بازگشت و در آبان ماه سال1373 در مهدی آباد اردهال به خاک سپرده شد.

وصیت نامه:

 
بسم الله الرحمن الرحیم
 
 
الذین ءامنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون .
کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و جهاد نمودند در راه خدا با مالشان و جانشان،برای آنان است اجر و پاداشی بزرگ در نزد خدا وهمانا آن ها از گروه رستگارانند .. <<قرآن کریم>>
با سلام بر پیامبر بزرگ اسلام حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبدالله(ص) و بانوی بزرگوار اسلام، دخت گرامیش حضرت فاطمه زهرا(س) و سلام بر ائمه معصومین(ع)،خاصه دوازدهمین امام بر حق حضرت بقیه الله الاعظم امام زمان روحی له الفداء و سلام و درود بر نائب بزرگوارش، رهبر کبیر انقلاب، حامی مستضعفین جهان، در هم کوبنده کاخ ظالمان و ستمگران، امید محرومان جهان، قلب توفنده ملت ایران،امام خمینی بت شکن و سلام بر شهدای اسلام از صدر تا شهدای انقلاب اسلامی ایران، سلام بر معلولین و مجروحین و جانبازان، سلام بر خانواده محترم شهدا و اسرا و مفقودین.
و سلام بر رزمندگان و سلحشوران کربلای ایران و امت شهید پرور ایران
هم اکنون که این وصیت نامه را می نویسم در سرزمینی قرار گرفته ام که نمی دانم خدا را چگونه شکر کنم که این توفیق را به من داد تا در این سرزمین گام نهم .
این جا سرزمین عاشقان الله است، رزمندگان اسلام آمده اند تا دشمن مزدوری چون صدام آمریکایی را از این کشور اسلامی و خاک مقدس میهن عزیزمان بیرون کنند و راه بسته شده کربلای حسین(ع) را باز نمایند، امیدوارم که خداوند به ما توفیق دهد تا بتوانیم این مسوولیت بس بزرگ و سنگین را که شهدا بر دوش ما نهادند و آن ها خون پاک و مطهرشان را در راه خدا در این سرزمین مقدس دادند پاسداری کنیم .
اللهم وفقنا لما تحب و ترضی
بار خدایا تو را سپاس می گویم که به من توفیق دادی در این جهاد مقدس که همانا جهاد اصغر است، شرکت کنم .
خداوندا پس مرا در این راه از خطرات شیاطین داخلی و درونیم حفظ کن و گناهانم را ببخش که اگر مرا با بار گناه از در خانه ات دور کنی، خدایا هیچ پناهگاه دیگری ندارم(الهی و ربی من لی غیرک)
 و خدایا توفیق بده مرا که بتوانم در جهاد بزرگ تر (مبارزه با نفس و خود خواهیها و از این زندگی گذشتن و دل به این دنیا نبستن) که همانا جهاد اکبر است شرکت کنم. ان شاء الله
خداوندا
اینک میهن اسلامی ایران و کشور رسول الله(ص) مورد هجوم تمام ابر قدرت ها قرار گرفته .
خدایا صدای هل من ناصر فرزند رسول الله(ص) و زاده زهرا(س) که همان صدای حسین است، بلند است برای نجات اسلام .
این صدای یک سرباز کوچک انقلاب است که ای امید محرومان و ای رهبر عزیز لبیک .
اماما! فریادت را شنیدم و با دل و جان لبیک گفتم و حرکت کردم، باشد که خداوند مرا یاری کند .
ان شاءالله کربلا و نجف و قدس عزیز از چنگال صهیونیست ها و آمریکای جنایت کار و مزدوران دیگر آزاد گردد و اسلام عزیز تحت رهبری حضرت مهدی امام منتظر علیه السلام و نائب بر حقش روح الله عظمت از دست رفته اش را باز یابد .
اما پیامم به ملت شهید پرور :
ای شمایی که بهترین فرزندانتان را در راه خدا داده اید، اینک خداوند به ما لطف کرده و نعمتی بسیار بزرگ(نعمت رهبری) به ما عنایت کرده بشنویم، سخن این رهبر را که کلام خداست و برای خدا مبادا امام را تنها بگذاریم .
اگر قدر این رهبر را ندانیم، خداوند به ما غضب خواهد کرد .
خداوندا این نعمت بسیار بزرگ را که به ما ارزانی داشتی توفیق بده تا قدر این گوهر گران بها را بدانیم و برای نجات اسلام از پندها و نصیحت هایش بهره مند شویم. ان شاءالله
اما ای آمریکای جنایت کار و ای دولت های مرتجع!
این سخن یک سرباز اسلام است، بشنوید که روز فتح و پیروزی اسلام است و نابودی همه شما فرارسیده
امروز لشگریان اسلام مصمم اند تا آخرین تفاله های جنایت کار و ظالمین و مستکبران را به زباله دان تاریخ بیفکنند و اسلام عزیز را از دست شما ظالمین نجات دهند که وعده خداوند حق است و صبح پیروزی نزدیک
الیس الصبح بقریب . ما آنقدر در دریای خون شنا خواهیم کرد تا عاقبت به ساحل نجات برسیم انشاءالله  
سخن دیگرم با شماست ای مسئولین کشور جمهوری اسلامی.ای بازوان رهبر، ای امیدان انقلاب امروز، باید به این ملت رنج کشیده و آزاد شده از قید حکومت طاغوت خدمت کرد.اگر به این ملت که این همه ایثار کرده اند و شهید داده اند خدمت نکنید و کوتاهی کنید به فرموده ی اماممان مسوولید
در حفظ جان خود بکوشید.ما در اثر سهل انگاری ها ضربه خوردیم و عزیزترین یاران و خدمت گذاران این انقلاب چون بهشتی ها،رجایی ها و شهدای محراب و دیگران رفتند و جای آنها خالی است
ای پاسداران و همه ی نیروهایی که از یاران رهبر حفاظت می کنید در حفظ جان آنها آنچه در توان دارید مایه گذارید که خدمت شما پیش خدا خیلی ارزش دارد و اگر کوتاهی کنید و به جان آنها لطمه ای وارد شود هیچ جوابی نزد خدا نخواهید داشت.هریک از این یاران امام که از دست بروند ثلمه ای بر دین وارد میشود و بر پیکر انقلاب که اگر هزارها از ما فدا شویم و آنها باشند و خدمت کنند ارزش دارد
سخن دیگرم با شماست ای مسئولین سپاه پاسداران.امروز مسئولیتی بس خطیر که همانا پاسداری از دستاوردهای انقلاب و خون مطهر شهدا و حفظ اسلام است به عهده ی شماست
در پاسداری از این خون ها بکوشیم.مبادا خطوط انحرافی و گروهی و باند بازی در سپاه رخنه کند.کاری نکنید که مقام و قداست سپاه از بین برود و هرگز و به هیچ کس اجازه ندهید خط دیگری جز خط رهبری و ولایت فقیه در سپاه حاکم شود
سپاه زیر نظر ولایت فقیه و نماینده ولایت فقیه در این نهاد انقلابی باید فعالیت کند.قوانین آن را مجلس تایید و تصویب میکند نه شخص و اشخاص.
اگر سپاه از خط خود خارج شد شما مسئولید

فردا خون مقدس شهدا جلو شما را خواهد گرفت و حلقوم شما را فشار خواهند داد که خون ما ریخته شد،چرا با خون ما بازی کردید؟ شما نزد خدا مسئولید.
از تهمت زدن به نیروهای دلسوز وفعال و هر روز آنها را به این حزب و گروه و خط و باند فلان بستن بپرهیزید.
سعی کنید حرکت و کلامتان برای خدا باشد.این انقلاب به گردن ما خیلی حق دارد.
ای برادران سپاه درکارها نظم را رعایت کنید و کاری نکنید که به وسیله ی شما قداست سپاه از بین برود.
با مردم برخورد اسلامی داشته باشید.به خانواده محترم شهدا،اسرا و مفقودین سر بزنید و آنها را دلداری دهید تا جای فرزندان خود را خالی نبینید.
به سخنان امام عزیز ویاران صدیق وبا وفای امام گوش فرا دهید و به آنها جامه عمل بپوشانید

سعی کنید خدمتتان در سپاه فقط برای خاطر رضای خدا باشد.همت کنید بیشتر به جبهه بیایید و هم گام با رزمندگان ارتش و بسیج سرنوشت جنگ را مشخص کنید.نگذارید سلاحی که از دست شهیدان و هم سنگرانتان به زمین می افتد زمین بماند.باید سلاح آنها را برگیرید و راه آنها را که خط انبیا و راه حسین است ادامه دهیم
ای پدر و مادر مهربانم:
ای کسانی که من نمیدانم چگونه از شما تشکر کنم.شما مرا بزرگ کردید و به این سن و سال رساندید و مسوولیت خود را انجام دادید.گرچه من قدر این زحمات شما را ندانستم اما یک خواهش از شما دارم و آن عفو کردن من و از خداوند طلب آمرزش و مغفرت برایم.اگر گاهی خدای ناکرده در رابطه با مسائل دنیایی یا انقلاب من تندی کردم و حرفی زدم از شما طلب پوزش میکنم.
ای مادر مهربانم! امیدوارم که مرا از دعای خیرت تا زمان حیاتم فراموش نکنی.من برای یاری دین خدا عازم جبهه شدم و امیدوارم که در این راه بتوانم به اسلام عزیز خدمت کنم و آرزویم در این راه پیروزی اسلام است.
اگر در این راه شهادت نصیبم شد، خداوند متعال را شکر کنید، چون من با آگاهی کامل این راه را که صراط مستقیم است انتخاب کرده ام و بدانید هیچ چیز در زندگی، آرزوی من پاسدار نیست و هیچ چیز گلوی تشنه مرا سیراب نمی کند جز شهادت،شهادت.
و همان طور که خودتان می گفتید که دوست دارم خدمت گزار اسلام باشی، من نیز هدفم همین بود. بار ها این سخن را می گفتم که خدا نکند کسی در این زمان در بستر بمیرد و این دعای من بود که خدایا هر وقت قرار است بمیرم، خدایا لحظه مرگ مرا شهادت در راهت قرار بده.

پس اگر در این راه خداوند نصیب کرد و فرزندتان شهید شد، خدا را شکر کنید..
اگر جنازه ام را آوردند، به شما وصیت می کنم در صورتی که مایل باشید در دارالسلام کاشان در کنار دیگر شهدای همسنگرم دفن کنید. اگر نه هر کجا دلتان خواست و اگر جنازه ام پیدا نشد، هیچ ناراحت نباشید، چون شهدا پیش خدایند و جاوید که خداوند در قرآن کریم می فرماید:
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا....
به کسانی که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید که آن ها زنده اند و در نزد خدا روزی می خورند.
ای پدر و مادرم به شما نمی گویم گریه نکنید، چرا گریه کنید، اما برای حسین(ع) و اصحابش و فرزندانش که درکربلا مظلومانه به شهادت رسیدند.
هر وقت برادرانم بر سر مزارم آمدند، به جای گریه قرآن تلاوت کنند برای همه شهدا.
مبادا از دست دادن یک فرزند در راه خدا که باید برایتان افتخار باشد، ناراحتی و بی تابی کنید که دشمنان خوشحال شوند.
باید همچون کوه مقاوم باشید و صبور. در دعاهایتان امام عزیز و رزمندگان را دعا کنید
امروز اسلام عزیز در خطر است و درخت اسلام تشنه و باید با خون جوانان اسلام آبیاری شود و ما از طرف خدا آمده ایم و به سوی او باز می گردیم

انا لله و انا الیه راجعون

 

ای برادران و خواهران عزیزم !
می دانم شما به برادرتان خیلی علاقه داشتید. گر چه من این لیاقت را ندارم، ولی مرا حلال کنید. امیدوارم که خواهرانم زینب وار راه شهدا را ادامه دهند و همچون زینب(س) با آن همه مصائب که در صحرای کربلا بر او وارد شد و صبر کرد.شما نیز چنین باشید، حجابتان را که زینت شماست و سفارش دخت گرامی پیامبر(ص)، حفظ کنید.
و شما برادرانم !
خود بهتر از من می دانید در هر لباسی و در هر مکانی که می توانید به این انقلاب خدمت کنید. سعی کنید راه امام و انقلاب را خوب بشناسید و به پندها و کلام امام بیشتر دقت کنید و آن ها را سرلوحه زندگی قرار دهید.
با قرآن و دعاها و مسائل سیاسی و اسلامی انس داشته باشید و مسائل انقلاب را درک کنید و تقوای خدا را پیشه خود قرار دهید و بیشتر به فکر آخرت باشید و توشه ای برای آخرت فراهم کنید که این دنیا هیچ ارزشی ندارد.
در پایان از شما امت اسلامی ایران می خواهم که امام عزیزمان را در این موقعیت حساس تنها نگذارید، جبهه ها را تقویت کنید، سعی کنید بیشتر به جبهه بیایید تا ان شاءالله هر چه زودتر سرنوشت جنگ معین گردد و نسبت به خون مقدس شهدا، احساس مسوولیت بیشتری نمایید.
پدر و مادر مهربانم.
از شما عاجزانه می خواهم که روحیه ای قوی و شاد داشته باشید و از از دست دادن فرزندتان در راه خدا نگران نباشید.
از طرف من از کلیه فامیل محترم و دوستان و همسایگان، خصوصا ملت محترم مهدی آباد عذر خواهی و طلب مغفرت و عفو نمایید و مرا حلال کنید.
وعده همگی ما در کربلای حسین(ع) ان شاءالله

اللهم ارزقنا توفیق زیارت قبرالحسین(ع) فی الدنیا و شفاعه الحسین فی الاخره(آمین)
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک.
از خداوند متعال نصرت اسلام و مسلمین و تعجیل در فرج حضرت ولی عصر(عج) و طول عمر و سلامتی برای امام امت،رهبر کبیر انقلاب و مسوولین خدمت گزار و دل سوز کشور و شفای عاجل برای مجروحین و معلولین و آمرزش و مغفرت برای شهدای اسلام و انقلاب و پیروزی نهایی لشگر اسلام علیه کفر را برای رزمندگان و آزادی اسرا و مفقودین از بند اسارت و سلامتی و موفقیت برای امت شهید پرور ایران و صبر و اجر جزیل برای خانواده محترم شهدا و اسرا و مفقودین خواستارم.
السلام علیکم و رحمه الله وبرکاته
التماس دعا و تقاضای عفو از همگی
حاج غلامرضا محمدی_عضو سپاه کاشان
1/12/1362

اگر باشد قرار آخر بمیرم
نمی خواهم که در بستر بمیرم
نمی خواهم که همچون شمع سوزان
بریزم اشک و در آذر بمیرم
دلم خواهد که در فصل جوانی
دلا در سینه سنگر بمیرم
دلم خواهد که با دشمن بجنگم
به تیر خصم بد گوهر بمیرم
دلم خواهد که با گلبانگ تکبیر
برای حفظ این کشور بمیرم
دلم خواهد که بهر حفظ قرآن
برای یاری رهبر بمیرم

 

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا

.

.

.


.

.

.

به قلم شهید مهدی زین الدین آمده است که :

من خیلی دوست داشتم که در این عملیات ( خیبر ) شهید شوم و جسدم در کنار مفقودین بماند و جنازه ام برنگردد. و ا.... آرزوی دیرینه ام نیز همین بوده است که اگر شهید بشوم ، سرگذشتی از زندگی من و نشانه ای از جنازه من و یا هیچ خبری از اینکه زنده یا مرده هستم برنگردد، و شهید یوسف دمیرچلی در وصیت نامه خود آورده است خدایا مگر غیر از این است که بدن ما برای مردن افریده شده ، پس دوست دارم که بدنم طوری قطعه قطعه شود و بدنی برای من باقی نماند تا اینکه قسمتی از زمینی را بعنوان قبر اشغال کنم، که بعدها بگویند او در راه خدا کشته شده است ، دوست دارم که برای همیشه مفقود الجسد بمانم ، مثل خیلی از مفقود الجسدها ، مثل بی بی دو عالم فاطمه - سلام الله علیها که بعد از گذشت بیش از سیزده قرن هنوز قبری ندارد و مغقودالجسد است. شهید بزرگوارغلامرضا  محمدی از تبار این گونه مردان بود که در تاریخ 11/12/1362در محور طلائیه در عملیات خیبر به شهادت رسید و پیکر این عزیز شهید به مدت یازده سال زیر آتش دشمن باقی ماند.

پس از رشادت ها و ایثار گری هایی که شهید غلامرضا محمدی در عملیات پیروزمندانه خیبراز خود بر جای می گذارد سرانجام در تاریخ 11/12/62 در محور طلائیه - جفیر مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفته و به سوی معبود خویش پر می کشد.
پیکر مطهر شهید با تلاش گروه های تفحص شهدا در آبانماه سال 1373 به رسمی یک پلاک و چند تکه استخوان به میهن اسلامی باز می گردد و در روستای مهدی آباد در دل خاک آرام می گیرد.
به یقین شهید بزرگوار همچون دیگر یاران شهیدش گرد و غبار خاک طلائیه و خونی که هنگام شهادتش بر بدن و لباسش جاری شده است را جمع کرده و در روز موعود و در لحظه حساس برای شفاعت خانواده و دوستانش به همراه خواهد آورد.

.

خاطره ای از شهید:

مادرم گفت میخواهی بری جبهه برو مهدی آباد و یک سری به خاله ات بزن و خداحافظی کن. از تهران راه افتادم و رفتم روستا. زمستان بود و برف سنگینی هم اومده بود و کوچه ها یخبندان بود.  وقتی به خونه خاله رسیدم دیدم سرو صدای حاج غلامرضا هم میاد. خیلی خوشحال شدم که حاجی هم اونجاست. صبح فردا حاجی گفت بریم توی دشت قدم بزنیم. با هم راه افتادیم و از پشت خونه خاله وارد دشت شدیم و توی مسیر با هم از جبهه و عملیاتهایی که رفته بودیم میگفتیم. دشت به شدت سرد بود و برف های یخ کرده زیر پای ما چرق چرق میکرد. با وجود اینکه هر دو پوتین یایمان بود اما پاهامون خیلی یخ کرده بود.
حاجی گفت بریم درب زیارت؟ من هم قبول کردم. سربالایی مقابل زیارت مملو از برف و یخ بود و حاجی هم کمک کرد وارد ایوان زیارت شاه زاده فضل شدیم.

تصویر قدیمی امام زاده فضل بن موسی ابن جعفر


داخل زیارت خیلی تاریک بود فانوسی هم که اونجا بود خاموش شده بود و بوی نم از در و دیوار به مشام میرسید و گاهی هم قطره آبی از سقف صورتمون رو نوازش میداد. بعد از زیارت رفتیم برای فاتحه خونی اموات.
من عادتم اینه که زود فاتحه میخونم و از کنار قبر بلند میشم. اما حاجی خیلی توقف میکرد و با طمئنینه خاصی فاتحه میخوند.
حاجی به اموات مشغول بود و من هم رفتم سراغ عکسی که روی دیوار بود .
عکس پیرمردی که بیل به دست روی چهارپا نشسته بود و کنار عکس او هم عکس شخصی با لباس فرم پاسبانی بر روی دیوار نصب شده بود.


حاجی که دید من سخت مشغول دیدن عکس هستم صداش رو بلند کرد و گفت: اینها رو میشناسی... اینها فامیلتند.

عکس دایی غلامرضا وپسرش روی دیوار


اون پیرمرد سوار الاغ مرحوم دایی غلامرضا و عکس کناری هم پسرشه.منم به خنده گفتم خودم میدونم. من خیلی یخ کرده بودم و دوست داشتم زود بریم ده و بچپم زیر کرسی ، اما حاجی از مرده ها دل نمیکند.


آن روزها فقط یک شهید توی روستا دفن بود و اون هم شهید حسین آقابابایی بود که در عملیات رمضان شهید شده بود. با حاجی اومدیم کنار مزارش و حاجی مدت زیادی کنار مزار شهید آقابابایی مکث کرد و قدری از خاطرات این شهید گفت. حاجی خیلی با شوق از شهید و شهادت حرف میزد او میگفت: از چه مهلکه هایی در کردستان و جنوب در عملیات های مختلف جون سالم به در برده و شهادت نصیبش نشده. حاجی دوست داشت خاطره بگه و من هم دوست داشتم زود از سرمای استخون سوز اطراف زیارت خلاص بشم
جلوی ایون زیارت بودیم که بلند گوی مسجد روشن شد و صدای موذن ده مرحوم حاج اسدالله صفدری توی دشت پیچید که: توکلت علی الحی الذی لا یموت....


به حاجی گفتم برادر دارن اذون میگند...دل بکن..
با حاجی اومدیم ده ...
صبح فردا آخرین وداع حاجی با مادر و حاج علی اکبر بود. خاله که از حاجی دل نمیکند من تا حالا ندیده بودم مادری دور فرزندش بگرده اما اونجا دیدم ..اونقدر خاله ما قربون صدصه حاج غلامرضا رفت که صدای حاجی دراومد که مادر بسه. هردوی ما روی حاج ماهرخ رو بوسیدیم و خودمون رو به پشت کناره رسوندیم و با ماشین قاسم اومدیم کاشون و مقابل گاراژ اکسپورت پیاده شدیم.

مرحومه حاجیه خانم حسنی مادر شهید حاج غلامرضا محمدی


گاراژ مملو از مسافر بود و همه میگفتند آقاجون بلیط خلاص شده...
اما دیدم حاجی خوشحال اومد و گفت من یک جا برای خودم توی بوفه جور کردم.
گفتم برای من چی...
گفت جاها پرشده...
و نیم ساعت بعد هم سوار شد و رفت تهرون.
حاجی که رفت من با خودم گفتم عجب آدم تنها خور و بی معرفتی بود اینها اصلا مرام و رفاقت سرشون نمیشه. بگذار برم تهرون . ببینمش و فلان میکنم....
من هم با ماشین اومدم قم و بعد تهران و دیگه حاجی رو ندیدم که حالشو بگیرم...
حاجی خیلی عجله داشت و خودش رو به جبهه رسوند و اسفند ماه ۶۲ در عملیات خیبر و در جزیره مجنون توی آغوش لیلاش آرمید  و بعد از 11 سال استخونهاش برگشت و در جوار اولین شهید مدفون در روستای مهدی آباد اردهال ، همون جایی که  ازش دل نمیکند به خاک رفت .


عکس هوایی منطقه عملیات خیبر - محل شهادت شهید محمدی

این رو یادم رفت بگم.... خاله ام تا زنده بود از من سوال میکرد اونروز آخری که با حاجی رفتید درب زیارت ، حاجی چی بهت گفت من هم نگاهش میکردم و میخندیدم.
حتی آخرین باری که زیارت حرم امام رضا(ع) رفت در رکابش بودم. حال راه رفتن نداشت و من هم یک ویلچر دست و پا کردم و با اکراه توی ویلچر نشست و همینکه از کوچه هتل وارد خیابون امام رضا(ع) شدیم و گنبد طلایی رو دید گفت حاج غلامرضا چی به جعفر گفتی؟ خودش که نمیگه و باز من حرف رو عوض کردم. هیچی یادم نمیاد. فقط یادمه که گفت: جا نمونی...

که آخر هم جاموندم.

 یادش بخیر... انشاءالله ماها رو هم شفاعت کنه...

راوی:جعفر طهماسبی


خاطره ای به قلم حاج اسدالله محمدی برادر شهید :


بمناسبت سالگرد تشییع جنازه پاسدار شهید حاج غلامرضا محمدی در آبان ماه سال 73 - شهید محمدی در تاریخ 62/12/11 در منطقه عملیاتی خیبر به شهادت رسید، وقتی خبر دادند حاجی شهید شده و پیکر مطهرش در منطقه باقی مانده اینجانب رفتم منطقه جنوب (دارخوین) و در مقر لشگر امام حسین (ع) با فرمانده گردان (آقای حاج اصغر رجایی) و برادرانی که در لحظات آخر با حاج غلامرضا بودند صحبت کردم، ابتدا درخواست کردم اگر امکان دارد با تعدادی دیگر از رزمندگان برویم منطقه برای آوردن جنازه که در جواب گفتند فعلا امکانپذیر نیست لذا پس از دیدار و صحبت با رزمندگان وسایل شخصی و وصیت نامه شهید را تحویل گرفتم، در گوشه‌ای نشستم و پس از مطالعه وصیتنامه ومشاهده آثار شهید با دوستان خداحافظی و راهی کاشان شدم،  در بین راه اهواز تا قم و کاشان خاطراتی که با عزیز دلم دارم را مرور و حال خوبی پیدا کردم.، و مرتب فکر می کردم چگونه خبر را به پدر و مادر زحمت کشیده و خواهران وبرادرانی که حاجی را خیلی دوست داشتند بدهم. صبح اول وقت رسیدم کاشان و به طرف بنیاد شهید حرکت کردم.
 با ماشین بنیاد شهید کاشان آمدیم جلو سپاه تا با مرحوم حاج علی آبیاتی (پدر شهید و آشپز سپاه)  برویم روستا خبر بدهیم که حاج غلامرضا به شهادت رسیده،  همین که از ماشین پیاده شدم مرحوم پدرم را دیدم که جلو سپاه ایستاده، چون از ماشین با آرم بنیاد شهید پیاده شدم یک لحظه فکر کردم پدرم متوجه شده چه اتفاقی افتاده،  بعد از احوالپرسی دیدم اشک در چشمان پدر حلقه زده  و سوال کرد از حاج غلامرضا چه خبر؟  در جواب گفتم دوستانش گفته اند مجروح شده ( چون پدرم سواد نداشت متوجه آرم ماشین بنیاد شهید نشد)، بعد از چند دقیقه صحبت با دو دستگاه ماشین عازم مهدی آباد اردهال شدیم،  قرار شد در بین راه مرحوم حاج علی آبیاتی به پدر بگوید چه اتفاقی افتاده،  آن زمان روستای ما تلفن نداشت تا به اقوام و همسایگان بگویم تا به مرحومه مادر خبر دهند،  عصر آن روز که رسیدیم روستا مادر آمادگی پذیرش خبر را داشت،  البته روحیه مادر از پدر بهتر بود،  اقوام و اهالی روستا که خبردار شدند داخل و جلو منزل تجمع کرده بودند مادر ابتدا اصلا گریه نمی کرد یکسره می گفت حاج غلامرضا بارها به من گفته بود دعا کن شهید شوم حالا من افتخار می کنم و راضی به رضای خدا هستم،  آرزوی خودش بوده نوش جانش که شهید شده و اقوام و مردم روستا اشک می ریختند.
چند دقیقه بعد از شنیدن خبر شهادت، پدر و مادر سوال کردند چه روزی تشییع جنازه انجام می شود در جواب گفتم هنوز نتوانسته اند جنازه را بیاورند، در این لحظه بود که صدای گریه ها بیشتر شد و اینجانب سعی کردم با یادآوری قسمتی از وصیتنامه شهید آنها را آرام کنم،  تصمیم گرفتیم مراسم ختم را برگزار کنیم. چون جمعیت از روستاهای منطقه اردهال زیاد بود اعلام شد آقایان در مسجد جامع روستا و خانمها در منزل شهید و برای وصل صوت بین مسجد و منزل اقدام شد. در مراسم ختم  شهید جواد یزدانی از طرف آیت الله امامی کاشانی و آقای حاج رضا کاظمی از طرف ستاد فرماندهی لشکر امام حسین (ع) تسلیت گفته و چند دقیقه ای صحبت کردند که نوارش موجود است. لازم به توضیح است شهید محمدی قبل از شهادت حدود یک سال  محافظ آیت الله امامی کاشانی (امام جمعه موقت تهران) بودند و 22 بهمن سال 61 که آقای امامی برای سخنرانی به مشهد اردهال دعوت شده بودند برای ناهار تشریف آوردند منزل ما که مردم روستا هم از این سفر خاطره دارند، در مراسم ختم وصیتنامه شهید را اینجانب خواندم که قسمتی از آن آورده می شود- هم اکنون که این وصیتنامه را می نویسم در سرزمینی قرار گرفته ام که نمی دانم خدا را چگونه شکر کنم که این توفیق را به من داد تا در این سرزمین گام نهم اینجا سرزمین عاشقان الله است رزمندگان اسلام آمده اند تا دشمن مزدور چون صدام آمریکایی را از این کشور اسلامی و خاک مقدس میهن عزیزمان بیرون کنند و راه بسته شده کربلای حسین (ع) را باز نمایند.

در رابطه با پاسدار شهید حاج غلامرضا محمدی خلاصه ای از زندگینامه واقعا مشکل است نوشتن پیرامون زندگی کسی که خداوند خریدارش بود،  شهیدی که در محرم ها و عاشورا ها درس اخلاص و استقامت در راه عقیده را از امام حسین (ع) فرا گرفت و دین خود را به اسلام عزیز با خون خویش ادامه نمود.
شهید حاج غلامرضا محمدی در سال 1338 شمسی در روستای مهدی آباد اردهال بدنیا آمد ، نام اورا از این جهت غلامرضا گذاشتند تا غلام امام رضا (ع) باشد، شهید دوران کودکیش را در آغوش گرم خانواده اش همراه با تربیت اسلامی گذراند و تحصیلات ابتدایی را در روستا سپری کرد و به علت عدم وجود مدرسه راهنمایی در سال 1350 راهی شهرستان کاشان شد. دوره متوسطه را در رشته ادبیات دبیرستان شهید بهشتی مشغول و در این مدت تعطیلات تابستان را که در روستا می گذراند کمک پدر به کار کشاورزی  مشغول بود،  شهید محمدی از همان ابتدا با قرآن آشنا شد و تا پایان زندگی عاشقانه از قرآن درس گرفت و علاقه زیادی به روحانیون متعهد داشت و همیشه در ماههای محرم و رمضان که روحانیون برای تبلیغ و ارشاد به روستا می آمدند پای صحبت آنان می نشست و علاقه زیادی به آموزش های اسلامی داشت،  شهید محمدی زمانی که اواخر دوران دبیرستان را می گذراند مصادف بود با خروش امت حزب الله به رهبری امام خمینی (ره) ودر اینجا بود که او نیز مانند دیگر شیفتگان فعالانه در تظاهرات و راهپیمایی های شهر و روستا علیه رژیم طاغوت شرکت می کرد،  باپیروزی انقلاب مشکلات مختلف جوانان را دعوت می کرد تا عاشقانه وارد میدان شوند و همه چیز خودرا فدای اسلام کنند و در اینجابود که شهید محمدی در تاریخ 58/4/15 رسما به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کاشان در آمد.
شهید عاشقانه در سپاه خدمت می کرد و ایمان به خدا وعشق به شهادت آنچنان در وجود اوشعله ور بود که همه حرکاتش جز خدمت، عبادت و پیاده شدن خط امام (ره) چیز دیگری نبود وبا ایمان به خداوند یکتا اعتقاد خاصی به انجام شعایر اسلام از قبیل شرکت در نمازهای جماعت، نماز اول وقت، نماز جمعه و شرکت در مراسم دعای کمیل، تشییع جنازه شهدا و برنامه های عزاداری سرور شهیدان امام حسین (ع) داشت،. حاج غلامرضا آنگاه که دید مزدوران شرق و غرب قصد آشوبگر ی در مناطق غرب کشوررا دارند در نیمه دوم سال 58 به همراه گروهی از برادران سپاه کاشان عاشقانه به کردستان شتافت و حدود 6ماه در آن منطقه به مبارزه با دشمنان اسلام مشغول بود، سپس در تاریخ 59/1/23 به همراه عده‌ای از برادران سپاه کاشان عازم منطقه سیستان و بلوچستان شد.و مدتی در آنجا به محرومین خدمت می کرد.، نیمه اول سال 60 به منطقه عملیاتی جنوب کشور اعزام شد ودر جبهه فیاضیه آبادان و دارخوین فعالیت داشت،  اواخر سال 60 به عنوان محافظ آیت الله امامی کاشانی ( عضو سابق فقهای شورای نگهبان و امام جمعه موقت تهران)  انتخاب شد،  شهریور ماه سال 61برای زیارت خانه خدا عازم سرزمین وحی شد، شهید محمدی سال 62 مجددا عازم مناطق  عملیاتی شد ودر بهمن ماه همان سال پس از چند روز مرخصی و دیدا با خانواده، اقوام و هموطنان در تاریخ 62/11/26برای آخرین بار عازم جبهه های حق علیه باطل در جنوب کشور شد
حاج غلامرضا که در این امتحان اللهی سرافراز بیرون آمده بود مورد لطف خداوند متعال قرار می گیرد و پس از سالها تلاش و کوشش بی امان در راه مبارزه با ضد انقلاب در کردستان و جنگیدن با مزدوران بعثی صهیونیستی عراق در عملیات خیبر( جزیره مجنون و جمعی گردان امام محمد باقر (ع) از لشگر 14 امام حسین (ع))  در تاریخ 62/12/11آبا هدیه کردن خون خود به معبودش می پیوندد. و پیکر مطهرش در آن منطقه زیر آتش دشمن باقی می ماند، با نظر بنیاد شهید و به عنوان یادبود در کنار دیگر همسنگرانش سنگ قبری در دارالسلام کاشان در قطعه شهدا ردیف 9 شماره 37 نصب می گردد،  پس از حدود 11 سال در اوایل آبان ماه سال 73!خبر دادند که پیکر مطهر شهید پیدا شده و پس از مراجعه به ستاد لشگر امام حسین (ع) مستقر در اصفهان وبا هماهنگی مسول تعاون وارد سالن محل نگهداری شهدا شدم،  پس از حدود 11 سال دیدار تازه گشت و آن لحظه را نمی توانم توصیف کنم.،  علاوه.بر پلاک روی باقیمانده جنازه این یادداشت گذاشته شده بود، در تاریخ 73/5/24 توسط گروه تفحص. لشگر 92 زرهی اهواز گردان 121توسط آقای ناصر خرسند پیدا شده،  آری 11 سال انتظار به پایان رسید و خداوند متعال آثار پیکر مطهر شهید را به خانواده چشم به راهش بار گرداند،  شهادتش قبلا.او را در جوار رحمت حق و سفره امام حسین (ع) میهمان کرده بود.، اما این خبر آن موقع که خانواده.را در آزمون صبر و استقامت آبدیده کرده بود آمد،  اسفند سال 62 فکر می کردم چگونه خبر شهادت را به پدر و مادر،  خواهران و برادران برسانم و بعد از پیدا شدن جنازه شهید مجددا به فکر فرو رفتم. وقتی خبر به خانواده رسید مرحوم پدرم برای تشییع جنازه شهدا در میدان.فیض اصفهان حضور پیدا کرد  روز 8/12 شهید محمدی با 90 شهید دیگر در کاشان تشییع و بعد از ظهر آن روز پس از طواف و تشییع در صحن مطهر  حضرت سلطانعلی ابن امام محمد باقر (ع،)  در جوار شاهزاده فضل ابن موسی ابن جعفر (ع) و دیگر شهدای مهدی آباد اردهال به خاک سپرده شد،  روز 8/13 مجلس بزرگداشت شهید برگزار و اینجانب متنی را خواندم که قسمتی از آن چنین است - باید قبل از اینکه به جسم شهدا فکر کنیم به روح بزرگ و اهدافی که داشتند فکر کنیم، ای شهدا شما همچون امام حسین (ع) غریبانه جنگیدید و مظلومانه به شهادت رسیدید ،  آفتاب از شما گرمی گرفته زیرا که سالها بر جسم به خاک افتاده شما بوسه زده، نسیم از شما طراوت گرفته زیرا که.بارها از شما گذشته و عطر وجودتان را همراه خودش کرده،  زمین اگر کوهی در دل دارد برای آن است که صلابت و پایداری را از شما آموخته. شما در خداوند غرق شدید و تن خاکی خویش را به فراموشی سپردید و ما برای تسلای دل
غبار گرفته مان شمارا روی شانه مان حمل کردیم،  درود بر شما و درود به روزی که در آن بدنیا آمدید و روزی که بر بال فرشتگان تا خدا رفتید.


حاج اسدالله محمدی


.


در صورت باز نشدن این تصویر روی این متن کلیک راست کرده و گزینه Reload Image را بزنید

در صورت باز نشدن این تصویر روی این متن کلیک راست کرده و گزینه Reload Image را بزنید

در صورت باز نشدن این تصویر روی این متن کلیک راست کرده و گزینه Reload Image را بزنید

در صورت باز نشدن این تصویر روی این متن کلیک راست کرده و گزینه Reload Image را بزنید

در صورت باز نشدن این تصویر روی این متن کلیک راست کرده و گزینه Reload Image را بزنید

در صورت باز نشدن این تصویر روی این متن کلیک راست کرده و گزینه Reload Image را بزنید

در صورت باز نشدن این تصویر روی این متن کلیک راست کرده و گزینه Reload Image را بزنید

در صورت باز نشدن این تصویر روی این متن کلیک راست کرده و گزینه Reload Image را بزنید

در صورت باز نشدن این تصویر روی این متن کلیک راست کرده و گزینه Reload Image را بزنید

در صورت باز نشدن این تصویر روی این متن کلیک راست کرده و گزینه Reload Image را بزنید

در صورت باز نشدن این تصویر روی این متن کلیک راست کرده و گزینه Reload Image را بزنید

اطلاعات دیگری از این شهید در دست نیست

وبلاگ روستای مهدی آباد موافق و یامخالف نظرات تایید شده نیست و تمامی مطالب ارسالی، دیدگاه و نظر شخصی کاربران است. تعداد نظرات این مطلب:  (۱۲)

۱۰ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۳۵ اسدالله محمدی
سلام با تشکر از اقای جعفر طهماسبی شادی روح حضرت امام (ره) کلیه شهدا بخصوص شهدای عملیات خیبر و شهید محمدی فاتحه وصلوات اینجانب سال 62 اصفهان بودم بعد از دریافت خبر شهادت حاجی عازم منطقه جنوب شدم وبعد از اینکه فرمانده گردان گفتندامکان اوردن جنازه نیست وسایل شخصی ووصیتنامه شهیدرادریافت و امدم کاشان جلو سپاه مرحوم ابوی را دیدم که امده بودخبر بگیرد و......
۱۱ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۵۹ حسین آقابابایی
روحش شاد انشا ا... که شفیع همه گنهکاران خصوصا" هم ولایتهایش باشند  جهت شادی روح ان شهید  وپدر و مادر بزرگوارشان فاتحه و صلوات
۱۱ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۴۲ مهندس آفره کره جاری
روح این شهید عزیز وهمه شهدای گرانقدر روستای مان شاد .....خداوند ما را هدایت کند انشالله که از بنای استواری که نهادند و رفتند عاشقانه پاسداری کنیم
۱۲ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۵۹ حبیب محمدی
با سلام
از راوی خاطره و درج کننده مطلب تشکر می شود منم یادم هست در سال سوم دبیرستان در کاشان بودم اقای حاج علی اقابابائی و حسین اسماعیلی امدند درب دبیرستان محمودیه گفتند بیا برویم بیمارستان ملاقات حاجی اما امدیم مستقیم مهدی اباد و دیدیم درب منزلمان شلوغ و مادرمان رفته بود مسجد محله پائین نماز بخونه که او را خبر دادند امد و فوری سراغ گرفت که جنازه حاجی را کی میاورند و به حاج ابراهیم اسماعیلی بگویید یک گوسفند اماده کنه تا جلو جنازه شهیدش ذبح کنه اما حاج اسدا... خبر قطعی اورده بود که حاجی مفقودالجسد است گذشت تا روزی که جنازه را بعد از 11 سال اوردند همه دوست داشتیم ببینیم اما من خودم فقط دست داخل کفن کردم و یک تکه استخوان از مهره کمر او در دستم قرار گرفت انر دیدم و دیگر بس.
یاد وخاطره او که اموزگارعاشقی بود وعشق حضور در میعادگاه عاشقان رابه جوانان روستا واز جمله این حقیر درآن دوران آموخت گرامیباد

  سیزده ابان امسال بیست سال از تشییع جنازه شهید در روستای مهدی اباد می گذرد یاد همه شهدا گرامی شادی روح شهدا وحضرت امام فاتحه وصلوات

۱۱ آبان ۹۳ ، ۰۰:۲۴ مچتبی کریمی
خانواده محترم محمدی سالروز شهادت برادر بزرگوارتان سردار رشید اسلام حاج غلامرضا محمدی تسلیت باد و روح پدر و مادر مهربانتان وهمچنین برادر شهید تان با سیدالشهداء محشور باد .
۱۱ آبان ۹۳ ، ۰۰:۳۷ مهندس آفره کره جاری
با سلام میثم جان به این دوست گلمون بفرمایید بجای بنده نظر ندهند بگذارندماهم دهنمون بسته بمونه.....پدر ومادرش ارام باشند.
پاسخ
سلام کدوم دوست گلمون؟
اخوان محترم محمدی بویژه جانباز سرافراز شهید زنده حاج اسدالله عزیز

سالروز تشییع پیکر گلگون حاج غلامرضای عزیز را به شما وهمه اهالی شهید پرور وباصفای مهدی آباد تبریک وتسلیت میگویم وبرای شادی روح بزرگ شهیدوپدر ومادر بزرگوارتان از درگاه حضرت دوست طلب غفران واسعه دارم وامیدوار به شفاعت شهید از همه هم ولایتیهایش هستم.
خداوند روح او و پدر ومادر عزیزش را باسرورو سالار شهیدان کربلا حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) محشور گرداند.
سلام روح شهدا شاد و انشاالله یادشان همیشه زنده باد ـ یازدهم اسفند 93 فرا رسید 31 سال از شهادت پاسدار شهید حاج غلامرضا  محمدی گذشت شادی روح حضرت امام (ره) وکلیه شهدا مخصوصا شهدای عملیات خیبر و همچنین پدر ومادر شهدایی که به رحمت خداوند رفته اند فاتحه وصلوات

ما فامیلشیم

۰۷ بهمن ۰۲ ، ۱۹:۲۵ مجتبی مبینی

🌷به نام خدا🌷

 

زندگی نامه #پاسدار_شهید_حاج_غلامرضا_محمدی در قالب نظم

 

🌷تقدیم به روح مطهر شهید

 

به نام ایزد منان به یاد احمد و طاها 

نویسم ازجوان مردی، که الگو بود، برماها

 

دلیر شهسواری که، جَبینَش نور ایمان داشت

وبالبخند پر معنا، محبت را به دل می کاشت

 

به سال سی وهشت، آن ماه رُخ ،چون مادر

منوّر گشت خانه از وجودش، همچو یک گوهر 

 

پدراو را رضا نامید تا راضی شود قلبش

برای روزِ پروازِ جوانش، با همه حُبَش

 

نمود او را غلامِ آن امام مهربانی‌ها

که شاید بیمه گرداند، ز شرِّ کین دشمن ها

 

دلِ بابا دوان بود از پی کودک، به هر کویی

که گردد سیرَتش پاک و وجودش غرق نیکویی  

 

کلاس درس، آغاز امید مادرش گردید

 که باشد چون‌صدف، مملو ز مروارید

 

به سال یک هزاروسیصد وپنجاه، به او فرمود

 دبیرستان برو جانا ،شوی چون عالمی پرسود

 

چو تلمیذی به دنبال حقایق پای منبرها

نمود گمگشته اش پیدا کنار رَحل قرآن ها

 

رضا، جانش که مملو بود از کردارِ رحمانی

به تابستان رجوع می کرد،کند خدمت رسانی

 

ندا آمد که جاالحق وباطل رفت از ایران

نداشت آرام روز وشب، دلیر کشور شیران

 

برای نشر افکار امامش ،سر ز تن نشناخت

حسینی وار، بی منت برای مکتبش جان باخت

 

هزارو سیصدو پنجاه وهشت، آن مردِ با ایمان

 بشد عضو سپاهی که، شرافت داد بر کاشان

 

برای خدمت مردم،سفر کرد اوبه کردستان

و نابودی اشرار مسلح در بلوچستان

 

به فیّاضیّه ،آبادان، وجودش روح می بخشید

برای عزّت میهن شبانه روز می جنگید

 

کسی که عاشق زهرا ومولایش علی بوده

چگونه دل سپارد بر خوشی،هرگز نیاسوده

 

به سال شصت ویک عازم، به سوی کعبه دل ها

که با لبیک، حمد گوید میان آن همه گل ها

 

به دور خانه کعبه، ز معبودش تمنا کرد

شهادت را برایش حق، به روی پرده امضاء کرد

 

صفا ومروه او شد جنوب وغرب ایرانش 

که تا آزاد گرداند، خونین شهر وآبادانش

 

ولی آمد روزی که ،به دشت خیبر سوزان

کند تکمیل حَجّش را ، به قربانگاه دژخیمان

 

به سال شصت ودو با همرهان خود، ز سوی حق

ندا آمد شوید امسال به میهمانی ما ملحق

 

دوازده روز از اسفند گذشت تا در شب جمعه

بنوشد شهد شیرین شهادت را به یک جُرعه

 

 ز تیر کین دشمن ،خون پاکش ریخت بر میدان 

صدای واحسینایش، طنین انداز در اذهان

 

 ویازده سال در نیزار هُور، ماند آن عزیز دل

 که‌با اشکهای هر روز پدر، حل گشت آن مشکل

خلاصه یوسف گمگشته باز آمد به شهر خود

 پدر از دیدنِ آرام جان،از خود شده بیخود‌

 

چه حالی داشت مادر،لحظه های دیدن فرزند

پدرقَدّش خمیده چون کمان ،از داغ آن دلبند

 

هنوزم کوبه مادر به سینه، نینوا دارد

ز قاب عکس مادر روی دیوار اشگ می بارد

 

 

 سروده :مجتبی مبینی

https://eitaa.com/mojtabamobinipoems

 

 شعرفوق که مختصری از زندگی نامه پاسدار رشید اسلام شهیدحاج غلامرضا محمدی را در بردارد به مناسبت سی ونهمین سالگرد شهادت این شهید بزرگوار سروده شده است

 

دوستان وهمشهریان عزیزضمن قرائت فاتحه برای شادی روح مطهر شهید حاج غلامرضا محمدی وپدر ومادر بزرگوارش همچنین خواهر گرامیش، برای دسترسی به متن زندگی نامه و وصیت نامه وعکسهای شهید می توانید از طریق لینک ذیل با ورود به وبلاگ رسمی روستای مهدی آباد اردهال از موارد فوق الذکر بهرمند گردید 

 

https://mahdiabad.blog.ir/post/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%DB%8C

 

🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷🌴🌷

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی