مصاحبه با خانواده شهید:
باسمه تعالی
مصاحبه با خانواده شهید علیرضا مخدومی
ساعت وتاریخ مصاحبه: 45/9 روزجمعه مورخ 29/4/91 محل مصاحبه: روستای مهدی آباد منزل شهید
ا- اگه ممکنه خودتونو معرفی کنید وبگید که چه نسبتی با این شهید عزیز دارید؟
من پدر شهید رضا مخدومی واین هم همسرم مادر شهید می باشند
2- درچه سالی به شهادت رسیدند وادرچه عملیـــّاتی؟
سال 1366 در منطقه عمومی شلمچه او 3 ماه درجبهه حضور داشت وبعد از سه ماه قرار بود مرخصی بگیرد وبیاید که به شهادت رسید
3- وقتی خبر شهادت را شنیدید کجابودید، چه احســاسی پیدا کردید واوضاع واحوال خانواده چطور بود؟
پدر شهید پاسخ می دهد: بنده در تهران بودم یکی از بستگان (حسین مخدومی) به من زنگ زد وگفت خبر دادند که علیرضا ترکش خورده گفتم نکنه شهید شده ...! گفت نه ترکش خورده بلافاصله ازتهران به شهرری (شاه عبدالعظیم ) آمدیم دیدم که بعضی از اقوام مشغول تهیّه برنج وتدارکات برای انتقال به روستا هستند همان جا فهمیــدم که چه شده ...! سریع السیر خودمان را به شهرستان دلیــجان رساندیم وبا دیدن همرزمان شهید یعنی شهید حسن عبداللهی وحمیدرضا طهماسبی ازهوش رفتم وکاملا از خود بیخود شدم وحالت غش به من دست داد.... بعدا آب به صورت ما پاشیدند وسپس جنازه پسرم را دیدم که چه قدر زیبا آرام گرفته بود همه کسانی که مراحل آماده سازی جهت دفن پیکر شهید را انجام داده بودند با تعجب می گفتند کمتر شهیدی دیدیم که بدنش بوی عطر وگلاب بدهد واقعا زیبـــا بود.
مادر شهید : من موقعی که به سپـــاه رفتم تا جنازه شهیدم را ببینم بدون کوچکترین حزن واندوهی وبا روحیه بسیار بالا روانداز را از صورتش کنار زدم ورویش را بوسیدم حتی یک قطره اشک هم در آنجا نریختم چرا که باعث خوشحالی وافتخار من شده بود که او به آرزویش رسیده بود
4-زمان شهادت چند سال داشتند واز چه طریقی به جبهه ها اعزام شده بود؟
زمان شهادت 19سال داشت و از طریق بسیج سپاه به جبهه ها اعزام شده بود.
5- بهترین خاطره ای که از شهیــد دارید را خیلی خلاصه بیان کنید
مادر شهید: یک روز به من گفت حسن خاله (شهید آقاخانی) که به جبهه رفت چه کرد؟ گفتم راه خوبی را انتخاب کرد . گفت : اگر من به جبهه بروم تو چه می کنی؟! گفتم تو اول باید درست را تمام کنی دیپلمت را بگیری و بعداز آن میتونی به جبهه بروی در جواب گفت: دیپلم را باید درجبهه گرفت و در مناطق عملیــاتی باید امتحان واقعی را داد
پدر شهیـــد: یک روزعلیرضا به من گفت ببین حسن آقاخانی ماشاءالله چقدر خوشگله...گفتم همه خوشگلند گفت: راهشان چطور؟! گفتم راهشان هم خوب است گفت : پس اگر راهشان خوب است من هم می خواهم همین راه را ادامه دهم وبه جبهه بروم وشروع به گریه کردن کرد واضافه کرد اگه اونجا بتونم یه لیوان آب هم دست کسی بدهم خیلی ارزش دارد ازاو پرسیدم چرا گریه میکنی عزیز دلم !؟ اگه مردی درست وحسابی بگو من هم می خواهم به جبهه بروم این کارها یعنی چه ؟! چرا گریه میکنی !! بعدا دیدم 2تا از خواهرانش ومادرش نیز که شاهد این بگو مگو بودند شروع به گریه کردن نمودند. سپس او به شوخی گفت : کجا می خواهم بروم!.. می خواستم ببینم روحیه شما چگونه است وصبح روز بعد عازم مناطق عملیاتی شد. ودیگر اورا ندیدم تا جنازه اش را آوردند.
مادر شهیــد: آخرین شبی که خونه بود و صبح روز بعدش که قرار بود اعزام شود با تعجّب دیدم که اصلا نمی خوابد و لامپ اتاقش هم مرتب روشن وخاموش میشود از پشت شیشه نگاه کردم دیدم دارد وصیت نامه می نویسد ومرتب اشک می ریزد وگریه می کند....
6- فکر می کنید پیام مهمش برای شما ومردم چیه؟
همه ما وخواهران را به رعایت حجاب وپاکدامنی توصیه میکرد
7- قبل از اعزام به جبهه مشغول چه کاری بودند وتحصیلات را تاکجا ادامه دادند؟
مشغول تحصیــل در دبیرستان امام (ره) در کاشان بود وسال آخر تحصیلات متوسطه بود.
8- مهمترین خصوصیت اخلاقی شهید چی بود؟
خیلی خوش برخورد واهل مزاح وشوخی بود وسعی داشت همه را بخنداند ازنظر اخلاق و رفتار الگو و نمونه و زبانزد خاص وعام بود
10- اگه صحبت دیگری دارید بفرمایید.
ماقربانی را در راه خدا دادیم واز او می خواهیم این قربانی ناقابل را از ما قبول کند وهیچ ادعایی مبنی بر این که پدر شهید هستم ندارم
سفارش شهید مخدومی به همه این بود: از همه خواهران انقلابی وباایمان میخواهم حجاب خودرا رعایت کنند واز مادر وخواهرانم می خواهم برای من گریه نکنند
باتشکر وسپاس فراوان از خانواده ی محترم شهید که وقتشون را در اختیار ما قرار دادند
زندگینامه:
وصیتنامه:
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیت نامه شهید علیرضا مخدومی:
نام : علیرضا نام خانوادگی: مخدومی نام پدر: رضا
لشگر: 17 علی بن ابیطالب گردان : روح الله گروهان : شهید ساعدی
اعزامی ازبسیج شهرستان شازند
آدرس کامل منزل : دلیجان - روستای مهدی اباد اردهال - حاج رضا مخدومی
بسم الله الحمن الرحیم
در این هنگام که قلم را برداشتم تا چند کلمه ای بنویسم نمی دانم از کجا شروع کنم و از که بنویسم قلم در دستم لرزان و سرگردان است . ولی نه ، آغاز می کنم سخنم را با نامی که نامش آغاز گر جمله هاست و فریادش در هم کوبنده ستمگران و ذکرش آرامبخش دلهای محرومان.
بسم الله الرحمن الرحیم و بسم رب الشهداء والصدیقین
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون
گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند بلکه آنان زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند .
با سلام خدمت محضر مبارک حضرت بقیه الله الاعظم امام زمان و با سلام و درود برنائب بر حقش امام خمینی و به یاد قطره قطره خون مطهر شهیدان راه حق و فضیلت که در راه بقای اسلام هستی خویش را در طبق اخلاص گذاشتند ، سخنی چند با شما در میان می گذارم
اول با آیه ای از کلام الله مجید که در وصف دلدادگانش می فرماید : من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.
از میان مومنان مردانی بر خاستند که به عهد و پیمان خویش وفا کردند تا سر حد جان به بهترین وجه و عده ای دیگر از آنها منتظر شهادت و ایثارگری هستند . و هر گز از تصمیم خود پشیمان نمی شوند .
و نمونه بارز این مردان خدا را که از جان و مال خویش گذشتند و فدای اسلام کردند ملت شهید پرور ایران را می توان نام برد . ملتی که در مقابل ستمکاران و مهاجمان به اسلام ایستادگی کردند و همچون شهدای صدر اسلام شهید تقدیم کردند و همواره شعارهایشان این است که هیهات مناالذله .
ملت ایران رحمت خدا بر شما باد که تا بحال توانسته اید دین خود را نسبت به خون پاک شهدا ادا نمایید و وظیفه خود را انجام داده اید و بکوشید وظایفی را که از این به بعد بر عهده شما گذاشته می شود به نحو احسن انجام داده و رایت انقلاب را به صاحب اصلی آن امام زمان علیه السلام تحویل دهید .
و اما سخنی چند با شما ای پدر و مادر خوبم ، شمایی که چندین سال برای من زحمت کشیده اید و بزرگم کرده اید مادرم شما خیلی برایم زحمت کشیده ای شبها تا صبح بیدار ماندی تا من بخوابم نمی دانم چگونه از شما تشکر کنم و فقط این قول را به شما می دهم که شما را فراموش نمی کنم و اصلا مادرم گریه نکن چونکه هنگامیکه دشمنان انقلاب بفهمند مادری در غم از دست دادن فرزندش گریه و بی قراری می کند خوشحال شده و یا دوستان از اینکه شما را ناراحت می بینند ناراحت می شوند و فقط از این به بعد دعا کن که اسلام پیروز شود انشاءالله.
و اما شما ای پدر مهربانم شما نیز به نوبه خود زحمتهای زیادی کشیدی و مرا بزرگ کردی انشاءالله خداوند به شما اجر اخروی عنایت کند و خدا را شکر کنید که فرزندی را بزرگ کردید و در این راه فدا نمودید .
ای پدر و ای مادر ، انسان که باید این راه را برود و مردنی است پس چه بهتر که این سعادت را تحصیل کند و امانت را به صاحب امانت بسپارد .
این تعلیم خداوند تبارک و تعالی است به انسانها از اول تا آخر که در پیشامد ها اگر پیشامدی بود که برای شما ضرری داشت (بر حسب ظاهر و چشمهای ظاهربین )شما محزون نباشید که اینها ضرر نیست . نه تاسف بخورید و نه محزون باشید برای آن چیزی که از دستتان رفته است چون به ظاهر از دست رفته اند (شهداء) که در واقع آنها باقی هستند
و برای شما شرافت را تحصیل کرده اند . و نه خوشحال باشید از چیزهایی که در دنیا به دست می آیند زیرا آنها فانی هستند .
و اما شما ای برادر و خواهرانم امیدوارم رسالت خون شهیدان که همانا حفظ حجاب شماست خوب اداء کنید و زینب وار و فاطمه وار به زندگی بپردازید .
در پایان از همه اهالی روستای مهدی آباد حلالیت می طلبم و اگر در دوران بچگی از شما حقی را ضایع کردم حتما مرا حلال کنید و اگر به کسی بدی یا حرفی زده ام مخصوصا بچه های روستا و همکلاسیهایم معذرت می خواهم و مرا ببخشید .
و شما فامیل محترم از شما نیز حلالیت می طلبم و مرا حلال کنید و انشاءالله خداوند به همگی شما اجر اخروی عنایت کند انشاءالله ..
در ضمن پدر و مادرم حتما مرا می بخشید که نتوانستم با شما خداحافظی کنم و آنطور به جبهه رفتم و انشاءالله دیدار ما همه در صحن و سرای ابا عبدالله الحسین علیه السلام باشد و آنجا عرض ادب کنیم .
در ضمن محل دفن اول با پدر و مادرم و بعد می توانید کنار بقیه شهدا دفن کنید.
علیرضا مخدومی 16/12/1366
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیت نامه شهید مخدومی:
نظر به اینکه وصیت نامه یک امریست که انسان به هنگام وفات باید آن را نوشته و اگر از کسی یا افرادی حقی به گردن هم دینت دارند بپردازند. به این منظور لازم شد تا جایی که می دانم حقی دارند و منم از آغاز مرحله تحصیلی با آنها سرکار داشتم و حقی را از آنها ضایع کردم اسامی آنها را نوشته و اگر کسی دیگر حق مرا مطالبه کرد به آنها بدهید.
1- قاسم جعفری مبلغ 500 تومان
2- علی حسینی مبلغ 160 تومان
3- مدرسه راهنمایی مشهد مبلغ 50 تومان
4- حبیب عباسی پول عکس خودش می داند .
و من دیگر کسی را یادم نیست اگر کسی گفت که از آن پول می خواهم به آنها بدهید.
خاطره ای از شهید:
مشخصات راوی خاطره:
نام ونام خانوادگی: حاج رضا مخدومی نام پدر: عیسی نسبت با شهید: پدر
نشانی محل سکونت: دلیجان- مهدی آباد- جنب مسجد جامع تلفن: 08664362326
بسم رب الشهدا
عنوان خاطره:
شهید دارای 18 سال و دارای مدرک دیپلم بودند و ایشان حدود 4 ماه بود که در جبهه حضور داشت و به عنوان داوطلب به جبهه اعزام شدند. ایشان در شلمچه به خدمت می پرداخت. ایشان زمانی که پسر خاله اش به شهادت رسید ایشان هم قصد جبهه کرد.
خاطره از برادر:
من کوچک بودم ایشان مرا بر دوچرخه ای سوار می کرد و می چرخاند. ایشان علاقه بسیاری به جبهه داشت که در جبهه هم بسیار فعالیت می کردند. ایشان در راه برگشت برای مرخصی بر اثر بمباران و برخورد ترکش به بدنش به شهادت رسید.
او بسیار مهربان و دلسوز بود که به دیگران رسیدگی می کرد به دیگران کمک می کرد و پسری بود که باعث شد که پدر و مادرش سربلند شوند. خودش را برای شهادت آماده کرده و انگار که خودش خبر داشت.
صحبت های پدر و مادر شهید:
فایل صوتی صحبت های پدر و مادر شهید علیرضا مخدومی را از لینک زیر دانلود کنید...
اطلاعات دیگری از این شهید در دست نیست
از زحمات شما بسیار سپاسگزارم و بدانید همانگونه که رهبرمان فرمودند:زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
اما نکته ای داشتم, در متن بالا سخنانی را از برادر شهید مخدومی نقل کردید به قسمتی از آن توجهتان را جلب می نمایم:" در حال گذاشتن سنگ برادرم بودیم که شب زن برادرم در عالم خواب دیده بود که علی رضا در ایوان در حال چرخیدن بود که بسیار شاد بود."
توجه فرمایید که از قول آقای احسان مخدومی است و برادر ایشان"شهید علیرضا" همسر نداشته اند که بخواهند خواب ببینند!!