امروز جمعه محفل انس با شهدا با حضور جمعی از مردم کاشان و مهدی آباد و... در جوار مزار شهدای مهدی آباد برگزار شد که می توانید تصاویر آنرا در ادامه مشاهده کنید.
البته ما که نفهمیدیم کی بسیجی بود و از نراق و مهدی آباد اومده بود و کی مسافر بود. حالا واسه اینکه دست خالی برنگردم چندتا عکس گرفتم و زود برگشتم. چون شبی بود که دلم پر میزد جای دیگه ای باشم. 28 شهریور 92 برام یه روز موندگار شد.
شاید قدیما وقتی این استخر یا به قول ما سلخ رو می دیدیم پر آب اما بدون دیوارچینی آجری بود. الان بازسازی شده و دیوارچینی شده و ... ولی چرا مثل قدیما آب نداره؟ به خاطر خشکسالی؟
همه ساله در روستای زیبای ما یاد شهدا رو زنده نگه میدارند و هرکس هرچی داره در طبق اخلاص میگذاره و به شهدا تقدیم میکنه. هرکس هر جوری بلده کمک میکنه و قطعا این همه اخلاص و همدلی از نظر شهدا دور نیست وانشاء الله مورد شفاعت شهدا قرار بگیریم
این وبلاگ هم با قراردادن عکس هایی از این همه شور و شوق دست بوس خادمان شهداست...
اول پارتی بازی کردم و عکس بابای خودمو گذاشتم!
توی دشت احمد آقا رو دیدم که با وجود ناراحتی ای که دستش داشت و مچ دستشو بسته بود ولی دست از کار نکشیده بود و مشغول کار روی زمینش بود. چند دقیقه ای باهم حرف زدیم. بهش گفتم اگه بخوای نصیحتم کنی چی میگی؟
جوابی که داد واقعا تامل برانگیز بود و ذهنم رو بدجور مشغول کرد.
گفت تو زندگی دنبال 3تا چیز باش که وقتی پیر شدی حسرت جوونی از دست رفتتو نخوری.
علم، عشق، خدا...